مقالات

شریعتی متهم تمام فصول؟

علی ایزدی، روزآنلاین مارس ۲۰۱۰

نقد و نظری به مقاله ” موسوی مردی برای تمام فصول” از د کترعباس میلانی چندی پی…ش به مطلبی ازاقای عباس میلانی درسایت روزبرخوردم ازانجائی که اینبارشریعتی بزرگ دگرباردرمظان اتهام قرارگرفت انهم ازیک متفکری چون ایشان که صاحب نظرند متاسف شدم تا بحال انواع قضاوتها را در… مورد شریعتی ازقبیل و…ا بسته بودن یا التقاطی بودن شاهد بوده ایم اما کم مایه بودن از نظر علمی و فقدان عمق مطالعاتی از نوعی کم لطفی نسبت به شریعتی حکایت میکند !دراین مجال ضمن اینکه ازاهل اندیشه ای چون دکترمیلانی سپاسگزارم به دودلیل : اولا چون بهانه ای شدند برای این شوریده شریعتی تا دگربار یادی ازان سترگ اندیشه شود ثانیا به پاس دفاع بجایی که ازجایگاه یک روشنفکر از مهند س موسوی نموده اند اگرچه ازدگرمنظر دربخشی ازمطلب ایشان ان منش بد دفاع کردن ازموسوی به این روش خوب حمله کردن به شریعتی نمی ارزید !بهرحال ضمن احترام به اقای میلانی به خود رخصت نقد ناشیانه ای برگوشه ای از مقوله ایشان می دهم و با این پیام زیباازاخرین نوشته خانم سوسن شریعتی با عنوان ” شریعتی و مصدرهای موازی ” اغازمیکنیم:” قضات شریعتی سالهاست که وکیل مدافعان او را متهم به شورمندی و شورورزی می کنند اما وقتی خشم و خروش قاضی را در پرداختن به پرونده اومی بینی مطمإن میشوی که این شور برانگیخته مختص وکلا نیست ، این موکل است که قاضی و وکیل را با هم وا میدارد که طمانینه های سرفرصتی رابه کناری بگذارند ، چرا که درباره متهمی صحبت میکنند برسرجرمش اجماع نیست …همه دهه پنجاه ـ شصت اتهام او داشتن رویکردی عقلانی ( بخوانید ایدیولوژیک ) به دین بود این یعنی اقلی کردن ان و تقلیل قدسیت اش به بعد اجتماعی و دهه هفتاد ـ هشتاد اتهام او فربهکردن دین واکثری کردنش شد…دهه پنجاه ـ شصت او متفکری بی سیستم ، دین داری التقاطی و سیاست مداری مشکوک و محافظه کار ( وای بسا وابسته ) نامیده شد و دو دهه بعد بنیادگرا ، رادیکال خشن ومنادی مرگ ( بمیریا بمیران )… دادگاه شریعتی متهم تا اطلاع ثانوی برپاست و هنوز تماشاچی دارد و بدل شده به یکی از دمکراتیک ترین پرونده های نظری این مرزو بوم ، موفقیت یک روشنفکرهمیناست که زندگیش را بدل به پرونده ای اجتماعی کند… برای این ماادرا رزوی شنیدن حرف جدید وعجول برای عبور، شریعتی قدیمی چه حرف جدیدی داردکه ازان نمی گذریم،ایاما داریم در جا می زنیم یااوست که طی این سالها پای به پای ماامده است؟ ” بااین اشاره نغزخانم شریعتی به اشارات ناقض اقای میلانی می پردازیم ،دربخش اغازین مطلب اذعان داشته اند: ” سخنرانی پرتوانبود( شریعتی)،مایه فکری وعمق مطالعاتی چندانی نداشت… نوعی کیمیاگراندیشه ها بود. “دراین موردکه دکترشریعتی سخنرانی پرتوان بودهیچ جای تایید یا تشکیک نیست اودموستنس زمان خود بودواینکه کیمیاگری مینمود،بی تردید سحرکلامش برخاسته ازکیمای اندیشه عمیقش بود، بطوری که خود معتقد بود : ” عده ای هستند که فقط خوب حرف میزنند اما کسانی هم یافت میشوند که حرف خوب میزنند ” اما شریعتی بی تردید در زمره نوادریست که حرف خوب را خوب تر میگویند و مهمترازان خوبترین تحریر می کنند !اما مقصود از حرف خوب چیست ؟ در اینجا مراد از خوبی صرفا زیبایی نیست بلکه منظور عمق و مایه است گرچه برغم نظراقای میلانی مبنی براینکه دکتر مایه فکری و عمق مطالعاتی چندانی نداشت ! چیزی عوض نمیشود.در باره مایه فکری به نیازاز ذکران نیست که اذعان داشته باشیم اولین ابشخور فکری شریعتی و مصدر مطالعاتی وی همانطور که خود میگفت پدرش بود ،اندیشمندی چون استاد محمد تقی شریعتی که نماد کانون نشرحقایق اسلامی در مشهد بود، هموکه متفکری در غورقران که حاصلش تفسیرنوین است به حساب می امد،هیچ نیازی به معرفی مرحوم شریعتی نداریم همان بس که نسل امروز بداند او استاد و پدر شریعتی بود همان شریعتی که بعدها به حق معلم انقلاب نام گرفت،حال سوال دراینجاست چطور ممکن است نبوغی بسان دکترشریعتی در کنار متفکری بزرگ چون استاد محمد تقی شریعتی بزید و در عین حال کم مایه بماند !؟ همان شریعتی عاشق تحقیق که درسیزده سالگی ابوذر غفاری جوده السحار را به فارسی بر میگرداندو پدر استادش را به تحسین و تحیر وا میدارد. اما مایه اوتنها از پدراندیشمندش نشات نمیگیرد ، در غرب با اندیشمندانی بزرگ چون لویی ماسینیون اشنا میشود هموکه بعد ها به تعبیر دکتر یکی از معبودهایش میشود! دررشته جامعه شناسی دانشجویان از به عنوان گورویچ شناس یاد میکردند چراکه بسیاری از اندیشه های غامض پروفسور گورویچ را برای انان تشریح و قابل فهم مینمود !میدانیم که |ژرژگوریچ جامعه شناس مشهور یهودی دران زمان یکی از صاحب نظران بزرگ در حوزه جامعه شناسی ازجمله مباحث مربوط به اگزیستانسیالیسم بود .اما درباره لویی ماسینیون چه می توان گفت ؟ نابغه و روح لطیف غرب که شرق را خوب می شناخت وعمری از سرمایه علمی خویش را در این راه صرف کرد، همو که درباره سلمان فارسی اثربزرگی خلق میکند ،کاری سترگ در باره فاطمه مینماید و درد حلاج را به عصرخویش میشناساند ، شریعتی شیفته ماسینیون سلمان پاک اورا ترجمه میکند و با عمق نگاه ماسینیون شاهکاری چون فاطمه فاطمه است را خلق میکند ،بازهموست که علاوه برمایه های فکری قالبی و عمیق برگرفته ازاین دواندیشمند بزرگ ، دوسال با الکسیس کارل فیزیولوژیست نابغه سرمیکند ، کارل از نوادریست که درفاصله زمانی دودهه دوبارجایزه نوبل دریافت میکند و بعدها اندیشه های بزرگی درباب نیایش ارایه میکند وباز شریعتی سیرفکری او را از ” انسان موجود ناشناخته ” تا ” نیایش ها در معبد لورد ” طی و به جامعه معرفی میکند.اجازه میخواهم از استاد میلانی بپرسم آیا همه اینها نمیتواند مایه فکری فراوانی قالبی ( علمی ) و قلبی برای یک نابغه ای مثل شریعتی باشد؟ اما در باب اینکه گفته اند شریعتی فاقد عمق مطالعاتی کافی است، بی شک شریعتی زیاد میخواند، مغز بزرگی داشت اما عمق ، به نظر میرسد گزینش غولهای اندیشه آن زمان چون ماسینیون ، گورویچ و کارل از یک طرف و کسی را چون ماسینیون تا حد معبود ستودن و از طرف دیگر نقبی بر اندیشه مارکسیسم و اگزیستانسیالیسم زدن و تا نقد عالمانه آنان رسیدن وبا درسهای اسلام شناسی حسینیه ارشاد مرزهای اگزیستانسیالیسم هایدگر و یاسپرس را درنوردیدن و مقایسه تطبیقی سایر مکاتب فلسفی غرب و شرق و نگاه نافذ برتاریخ ایران و اسلام داشتن همه حاکی از عمق اندیشه دکتر بود. در جای دیگر آقای میلانی آورده اند : ” در تهران میخواست مارکس و محمد و امام حسین و چه گوارا را در بیامیزد، با ترکیبشان از چیزی به نام تشیع علوی سخن میگفت که در واقع صورت بندی ایرانی همان جریانی بود که در ابتدای مسیحیت به خصوص در آمریکای لاتین از آن به عنوان «الهیات رهایی بخش» یاد می کردند.” تصور می کنم آقای میلانی دست کم مجموعه آثار “تشیع علوی ، تشیع صفوی” را مطالعه کرده باشند، اساسا بحث شریعتی مربوط میشود به مقایسه مذهب رسمی و حکومتی با تلقی از اسلام در عصر صفویه که نقش دین تحقق همان تعبیر بجایی است که مارکس دارد و آن افیون توده بودن است ، حکام صفوی در واقع از نقش تخدیری دین که اسمش را تشیع گذاشته بودند حد اکثر استفاده را مینمودند ( به تعبیری فضای فاشیسم اسلامی ) و در مقابل جوهر حقیقی و راستین اسلام در علی و یارانش متجلی مینمود، تشیع صفوی ابزار قدرت بر علیه توده ها بود در حالی که تشیع علوی نماد حق برای مردم بود ، شیعه صفوی عزا و فلاکت را با سر فرود آوردن در برابر زور ترویج میکرد ( تشیع سیاه ) اما شیعه علوی در مقابل ظلم ایستادن و حق را گرفتن تا مرز مرگ و شهادت رفتن. ( تشیع سرخ ) حال اگر چنین نگرش شریعتی فرضا صورت بندی ایرانی الهیات رهایی بخش آمریکای لاتین باشد چه مشکلی خواهد داشت!؟اما شریعتی نمیخواست ملقمه ای از مارکس و محمد و امام حسین و چه گوارا داشته باشد، برای خلق یک آلیاژ ایدیولوژیک یا ایدیولوژی آلیاژی! بر عکس یکی از نقاط بزرگ قوت او این بود که مثلا در حوضه تفکر سوسیالیستی وجوه مثبت اندیشه کارل ماکس را میگرفت و در میدان مبارزه الگوهای مذهبی و غیر مذهبی داشت بسان امام حسین و چه گورارا ، هم او بود که با احترام به مارکس در اندیشه هایش غور میکرد و حتی در حوزه اقتصاد معتقد بود که مارکس به اشتباه اقتصاد اصل را زیر بنا می خواند و یا در مورد تحقق آرزوهای طبقه پرولتاریا با او هم آواز نبود… دکتر میلانی در دگر جا اشاره میکند: ” ترکیب التقاطی شریعتی از این اندیشه ها و مشربهای گوناگون نوید ایدئولوژیهایی را میداد که در این جهان انقلاب و در آن جهان رستگاری را میسر میکند…ایدئولوژی ذاتا متضاد و ناهمگون شریعتی در واقع نمایانگر ناهماهنگی ائتلاف های سیاسی ای بود که در ماه های قبل از انقلاب برای سرنگونی شاه متحد شدند.”در اینجا دو موضوع با هم خلط شده: اولا منظور از ترکیب التقاطی چیست؟ آیا اندیشه التقاطی از دیدگاه دینی و بویژه علمائی چون آیت الله خمینی مد نظر است؟ اگر مراد این باشد من هم با آقای میلانی موافقم چون بسیاری از روحانیون معتقدند بزرگانی چون مرحوم بازرگان وهم … اصولا اندیشه شان ریشه التقاطی دارد ولی اگر مقصود ایشان التقاط ایدئولوژیک به معنای عامش است چیزی کاملا طبیعی است. اصولا یک اندیشه بزرگ باید نقاط مثبت و قوت هر مشرب و تفکری را جذب کند و بالعکس نقاط ضعف فکری یا تئوریک را دفع کند و در این راستا آمیزه از آموزه متنوع و اصولی از مشارب مختلف داشتن نه تنها که اجتناب ناپذیر بلکه گاها لازم است! اما در مورد ایدئولوژی ذاتا متضاد ناهمگون شریعتی… باید گفت بحث دو بعد می یابد، امروزه بسیاری از متفکران اصولا با ایدئولوژی و ایدئولوگ ها سر ناسازگار دارند. بویژه برخی از متفکران و نواندیشان در ایران با سپری کردن تجربه تلخ انقلاب اسلامی…بنابراین از این دیدگاه همه ایدئولوگ ها مغضوبند،چون ایدئولوژی ذاتا مخرب و منفی است بویژه ایدئولوژهای دینی در مقایسه با فلسفی که آرمان گرائی بی حد و حصری دارند و در نتیجه در موارد زیادی محصولشان دیکتاتوری توتالیتر.نگارنده دراین مجال قصد پرداخت به موضوع ایدئولوژی را ندارد،اگرچه اندک اشاره ای به این مضمون اجتناب ناپذیر می نماید: به نظرمی رسد تئوریسینی به نام دوس تراسی فرانسوی (Deustutt de tracy) اولین بار رسما این واژه را به کار گرفت ظاهرا در سال ۱۸۰۱ دوازده سال بعد از انقلاب کبیر فرانسه. آنگاه ناپلئون بناپارت از آنجایی که میدانست « دوتراسی » در آکادمی علوم سیاسی و اخلاق با جاه طلبی های او مخالف است با طعن و لحن اهانت « دوتراسی » و همکاران او را ایدئولوگ نامید، به عبارت دیگراولین کاربرد این واژه یک ژست تحقیرآمیز رابا خود یدک می کشید، البته بعدها « کارل مارکس » به تبع از سیاست ناپلئون و برای تحقیر فلسفه اندیشمندان و فلاسفه آلمانی معاصر خود، عبارت تحقیر آمیز “آمده اند کلاه ها را تبدیل به ایده ها کنند.” دراین باره به کار برد. سپس ژان بشلر البته با نگاه مثبت دراثر « ایدئولوژی » خود بطور عمیق به این موضوع پرداخت اکنون بیش از دو صده است که از خلق رسمی این مفهوم میگذرد. مارکس معتقد بود: ” ایدئولوژی یعنی آگاهی وارونه یا شعور کاذب، او میگفت فیلسوفان گذشته جهان را تفسیر می کردند اما ایدئولوگ ها به دنبال تغییر جهان بر اساس اندیشه های ناکجا آبادی بودند.صرف نظر از صحت یا سقم این نگرش منفی نسبت به ایدئولوژی ها بنظر میرسد استفاده ابزاری از ایدئولوژی ها ناخواسته اندیشه ای است که توسط خردمندان درخدمت خودکامگان قرار می گیرد و این نفس ایدئولوژی را به عنوان یک اصل منفی اثبات نخواهد کرد.در بخش دیگر آقای میلانی در دفاع از مهندس موسوی که بنظر میرسد از آن موارد ” بد دفاع کردن ” است هر چند که تصور میکنم این حالت ناخود آگاه بوده و ایشان چنین مقصودی نداشته اند، می آورند: ” پیام شریعتی آشکارا به دل موسوی نشست او نیز چون شریعتی با استبداد رژیم شا سر عناد داشت مانند شریعتی او نیز دلبسته خمینی شد.»سوالی که مطرح می شود در اینجا: آیا دکتر میلانی ضمن اینکه در بخش هایی از مطالب خود از آقای موسوی از نظر تیز بینی و عمق اندیشه تمجید نموده اند. چطور می توانند خود را راضی کنند که فردی مثل موسوی براحتی جذب اندیشه های کم عمق و کم مایه ضد و نقیض ایدئولوژیک شریعتی می شوند! مگر بگوییم آقای موسوی هم بضاعت فکری چندانی ندارند و در نتیجه به فردی کم مایه چون شریعتی گرایش پیدا کرده اند و یا شاید بتوان گفت حتی موسوی هم با القاپذیری از التقاط حرکت میکند و در نتیجه علیرغم عمیق بودن جذب شریعتی نیز می شود!آقای میلانی ادامه میدهد:” علی شریعتی یکی از نظری پردازان مهم انقلاب ۱۹۷۹ بود… در نویدهای نامتجانس اما فریبنده او میتوان نشانه های نویدهای ناهمگون انقلاب ۱۹۷۹ را نیز سراغ کرد. “منظور نویدهای نامتجانس شریعتی ارتزاق او از مشرب ایدئولوژیک است؟ و یا ذاتا به خاطر عمق کم اندیشه و کم مایگی، شریعتی دچار وهم و اتوپیاسازی می شود؟! اما چرا فریبنده؟ شاید باز بخاطر ایدئولوژیک بودن و یا ذاتا فریبنده بودن شریعتی؟! و اینگونه، انسانهایی مثل موسوی با تمام ظریف بینی و به رغم مرد تمام فصول بودن فریب میخورند! و گرایش به شریعتی میابند. در واپسین کلام آقای میلانی درباره شریعتی میگوید: ” هم در آرای او و هم در نویدهای انقلاب شاهد تلاشهای واهی بر آوردن نیازها و آمال نامتجانس انقلابیون چپی، روحانیون قمی و طبقه متوسط بودیم.”در اینجا توجه دکتر میلانی را به چند نکته مهم جلب مینمایم،اولا مرحوم شریعتی خود به تنهایی سالها پیش عبارتی بسیار نغز و عمیقی را تکرار میکند: ” هر انقلاب قبل از خود آگاهی توده یک فاجعه است.” و اگر سلمان رشدی و عده ای از متفکران امروز معتقدند که وارثان انقلاب به سراغ انقلابیون میروند و به عبارت دیگر هر انقلاب فرزندان خود را میبلعد، شریعتی این حرف را چند دهه پیش مطرح کرده بود و معتقد بود همه انقلابیون دنیا بعد از انقلاب محافظه کار میشوند و حافظ قدرت حاکم، حتی اگر در راستای اهداف مخالف انقلاب حرکت کند و خالق دیکتاتوری جدیدی باشد. ثانیا اینکه آمال انقلابیون چپی یا روحانیون قمی با هم در تضاد بود یا با طبقه در تعارض، اصلا مختص انقلاب ایران نیست یا منحصرا جزء ویژگیهای یک انقلاب اسلامی نیست که باز هم متهم شماره یک شریعتی باشد و بس، آقای میلانی قطعا تاریج انقلاب کبیر فرانسه را مطالعه کرده اند. آیا آن چیزی که در سال ۱۷۸۹ تحت عنوان انقلاب کبیر در فرانسه رخ داد دست کم بخشی پیامد و پسامد مشترک با انقلاب ایران نداشت؟ مهمتر از این، پیش در آمد آن در مقایسه با انقلاب اسلامی چه بود؟اما بخشی از پسامدهای منفی انقلاب فرانسه، « ورینو» خطیب مشهور فرانسوی آنگاه که کشتار و خشونت گروه های انقلابی را در انقلاب کبیر میبیند جمله معروف خود را ابراز میدارد: ” انقلاب است که فرزندان خود را میبلعد” او از سران حزب ژیروندن ها و از اعضای مجلس ، کسی بود که با خطابه های آتشین راه لوئی شانزدهم را هموار میکند. اما خود او در ۱۷۹۳ به وسیله روبسپیر متهم به میانه روی میشود و به همراه ۲۱ نفر دیگر از هم حزبیهای خود قربانی گیوتین میشود. « هانا آرنت » درباره انقلابها از جمله در اثر معروف ” خشونت ” میگوید: ” انقلاب حتما باید فرزندان خود را ببلعد، و هر انقلابی ناگزیر است در سلسله ای از انقلابهای پیاپی مسیر خود را تعقیب کند… انقلاب به دو جناح افراطی بخشندگان و خشمناکان تقسیم میشود که در واقع برای سست کردن بیناد حکومت انقلابی دست به دست هم خواهند داد.” ثالثا آیا واقعا مردم ما در کوران انقلاب اسلامی صرف نظر از اینکه میدانستند چه چیز را نمی خواهند ( شاه و سلطنت را) میدانستند چه چیز را می خواهند؟ به نظر میرسد حتی در بخش سلبی قضیه ( اهتمام مردم بر براندازی شاه ) شناخت بسیار سطحی بود چه رسد به امور اثباتی یعنی تبدیل یک حرکت انقلابی به یک مجموعه با ثبات و پایداربه عبارت دیگر رسیدن به نهاد از نهضت. لابد در این بخش هم شریعتی با سیستم فکری فریبنده بسان یک کیمیا گر کم مایه مسئول و نهایتا متهم است.؟! اما باید به یک نکته پایانی در مورد شریعتی توجه دکتر میلانی را جلب کنم، به فرض هم که به قول شما شریعتی افکاری کم مایه و کم عمق و فریبا داشته باشد و برای شوریدگانی چون من هم پذیریش سخن شما در باب او سخت باشد به نظر شما چطور می توان حضور اندیشمندی بزرگ چون او را انکار کرد؟ آیا متفکری که در حوزه دین شناسی اسلامی آثار بزرگی چون اسلام شناسی ارشاد و مشهد را که سراپا تحقیق و تطبیق و کشف تضاد اسلام با سایر مشارب فکری فلسفی است و در حوزه ادب و زیبا شناسی شاهکاری چون کویر را خلق میکند تاریخ چگونه میتواند سهم بزرگ او را در تحول و اعتلای فکری نسل این مرز و بوم نادیده بگیرد؟ بیگمان شریعتی هم در عمر کوتا ۴۴ ساله خویش که حدود ۳۰ سالش را به تحقیق و تفحس پرداخت و آثار بزرگی به حجم عظیم خلق نمود دچار اشتباهاتی هم بعضا شده و اگر چه برای مرد بزرگ خطای کوچک خود گاه بزرگتر است اما نباید فراموش کرد که اتفاقا یکی از نقاط بزرگ قوت شریعتی این بود که نمیتوانست یک بعدی شود و چند بعدی بودن نه بدعت است و نه التقاط.خیام فیلسوف و دانشمند حتی بیشتر نگاه قلبی دارد تا قالبی ( چارچوبهای خشک علمی فلسفی )، بد نیست نیم نگاهی به اثر دکتر غلامحسین دینانی تحت عنوان “هستی و مستی” که با همت کریم فیضی چند روزیست منتشر شده داشته باشید آنگاه راحتتر در خواهید یاقت که شریعتی چقدر کفایت فکری داشته یا نه . در باب شریعتی حسن ختام ، سخن یکی از غولهای اندیشه بویژه درباب اگزیستانسیالیسم را می آورم.ژان پل سارتر میگوید : ” من دین ندارم اما اگرروزی میبایست دیندار باشم دین شریعتی را برمیگزیدم” این که درجایی آقای میلانی اذعان داشتند: ” در ایران هنر و ایدئولوژی از یکدیگر و از عالم سیاست فاصله چندان نداشتند… اسلام دست کم در آغاز باز آفرینی انسان را منغ میکرد و چنین خلاقیتی را انحصار خداوند میدانست.” به نظر میرسد اسلام چه در اوان وچه اکنون دارای چنین خصیصه ای نیست بلکه قشری گری برخی علمای مسلمان باعث شد تا چنین سو تفاهمی ایجاد گردد. به عبارت دیگر مشکل از مسلمانان و درک سطحی از اسلام بوده و اینکه هنر و ایدئولوژی از یکدیگر و از عالم سیاست فاصله چندانی ندارد مختص ایران نیست در همین اروپایی که ما هستیم و همان آمریکا که شما به سر میبرید نمیتوان مرز مشخصی بین هنر و ایدئولوژی یا با سیاست قائل شد، اصولا یک ایده ایدئولوژیک یا حس هنری در هر جای دنیا نمیتواندفاصله مشخصی با سیاست یا اجتماع داشته باشد. درواپسین بخش میپردازیم به آقای موسوی، دکتر میلانی معتقدند: ” در سال۱۹۹۷ مسئولیت کاندیداتودی انتخابات ریاست جمهوری را نپذیرفت ( موسوی ) برخی میگویند دعوت را نپذیرفت چون گمان داشت خامنه ای از نظارت استصوابی شورای نگهبان برای رد صلاحیت او استفاده خواهد کرد، برخی دیگر ادعا میکنند که محافظه کاران معاند موسوی تهدیدش کردند که تصاویری از همسرش را در زمانی که هنوز حجاب برسر نداشت منتشر خواهند کرد. ” به نظر میرسد اینها دلایل محکمی برای عدم پذیرش از طرف موسوی نبود چون همین احتمال رد صلاحیت از طرف شورای نگهبان در دور جدید هم که ایشان کاندید شد وجود داشت و پیش بینی میشد ، آقای موسوی همانطور که به کرات گفته بود نمی خواست وارد عرصه سیاست شود و حتی اندک مصاحبه یا مطلبی داشته باشد و این بر میگردد به شرایط خاصی که ایشان ترجیح میداد سکوت کند.درباره تهدید به ماجرای حجاب خانم زهرا رهنورد به نظر میرسد برای فردی شجاع و مسئولی مثل موسوی ایجاد ترس اینگونه و افشای احتمالی چنین سابقه ای از همسرشان اصلا دلیل کوته نظرانه ای باشد و از طرف دیگر تحقیر ایشان، به هر حال همان دلایل قبلی ممانعت وی مبنی بر بیم از افشای سابقه خانم رهنورد باقی مانده است و دور اخیر هم میتوانست عامل بازدارنده برای حضور وی در انتخابات باشد اما دیدیم که ایشان وارد صحنه شدند اگر چه حتی آقای احمدی نژاد نهدید به افشای چنین سابقه ای را آن هم در یک میزگرد تلویزیونی ابراز داشتند. آنگونه که آقای میلانی چهره دکتر شریعتی را ترسیم کردند ظاهرا موافق طبع مهندس موسوی هم نباید باشد حتی اگر صرف گرایش موسوی به شریعتی به عنوان یک روشن فکر سطحی بین و با عمق کم اندیشه و التقاطی ( به زعم آقای میلانی ) بد دفاع کردن از میر حسین موسوی تلقی نشود اگرچه نگارنده برآن نیست که تحلیل آقای میلانی را غرض آلود تصور کند و بخش عمده توصیف مثبت ایشان در باره موسوی را بد دفاع کردن از ایشان بخواند!و اما آخرین کلام درباره شریعتی، اگرچه هر کس او را به زبانی توصیف یا تکفیر کرده از کمونیست بودن ، بینش التقاطی داشتن، افراطی ایدئولوژیک بودن تا حتی وابسته به سیستم ساواک! حتی اگر متهم تمام تاریخ این سرزمین تلقی شود مهم این است که اوهماره به بهانه ای بر سرزبان همه است پس شاید بهترباشد و بتوان هماواز شد که : ” شریعتی ، شریعتی است

۳Habib Garanmayeh, Keivan Abivar e 1 altra personaCommenti: 1Mi piaceCommentaCondividi