مقالات

وزیر دادگستری وافتخار داد گریزی

علی ایزدیادعای اخیرمصطفی  پورمحمدی وزیر دادگستری دولت روحانی و یکی از اعضای هیات ۴ نفره کمیته کشتاربه عنوان نماینده وزارت اطلاعات در آن ، با این عبارت که :” افتخارمی کنم که دستورخدا درباره منافقین را اجرا کردیم . ” از چند زاویه قابل بحث است .
 اولا : منظور ایشان کدام خداست ؟ چراکه آمراصلی برای آن کشتار دهشت بار آقای خمینی بوده و یکی ازعوامل یا به عبارتی خوش بینانه ترصرفاعمله ظلمه شخص وزیرکه خود را نه تنها مرتکب که مفتخربه آن جنایات بزرگ می داند . البته این عادت دیرینه مسئولین جمهوری اسلامی بوده و هست که برای توجیه هر ظلم و جنایتی و یا بهره برداری از احساسات دینی مردم آن را برخاسته از امرالهی بدانند و اگرچه جبهه مقابل یعنی مجاهدین هم برای نیل به اهداف ایدئوژیک خطرناک خود با بمب گزاری و تروروبعضا آلوده کردن دست خویش به خون افراد بی گناه در عین حال به حربه و شعار خلق قهرمان ایران وتحقق وعده خداوندی و ازاین دست اباطیل متوسل می شدند .ثانیا : منظوراز نفاق چیست ؟ اتهامی که تنها کمی پس از یک سال از پیروزی انقلاب ایران  مجاهدین خلق بدان خوانده می شدند ودر نتیجه در حکومت اسلامی ونظام ولی فقیه نام آنها رسما به منافقین تبدیل شد  ، ادبیاتی که البته آن سازمان هم تا حدودی متقابلا بدان متوسل شد ، با اشاعه انگ هایی از قبیل ارتجاع و آخوند های ضد بشر ,  اگرچه روند تحولات بعدی در جمهوری اسلامی بویژه کشتار زندان سیاسی به دست  ولایت فقیه در دهه ۶۰ و قتل های زنجیره ای در دهه ۷۰ نشان داد که متاسفانه اوصافی که حکومت اسلامی از سوی مجاهدین بدان شهره شده بود اصولا اغراق آمیز نبوده البته متعاقبا مجاهدین هم با تداوم بکارگیری تئوری هدف وسیله را توجیه می کند تا مرحله مشارکت در سه عملیات نظامی برعلیه جمهوری اسلامی از فروردین تا تیر ۶۷پیش می روند و با جنایتکاری چون صدام حسین به مشارکت می پردازند و نهایتا پرونده سیاهی در تاریخ مبارزاتی خود به جای می گذارند ، اما دراینجا پرسش در باره برچسب نفاق است که رژیم مجاهدین را بدان متصف می کند نه مقایسه میزان جنایات جمهوری اسلامی یا مجاهدین و از این دیدگاه این سوال مطرح می شود که چرا مجاهدینی که از فردای پیروزی انقلاب مواضع خود را به طور مشخص اعلام کردند و اتفاقا همین صراحت باعث شد تا بعدا ازنظر جمهوری اسلامی در پایگاه دشمن استکباری قرار بگیرند باید به صفت نفاق متصف می شدند ؟  بدیهی است که اگراز ابتدا مجاهدین با جرم نفاق در جامعه معرفی نمی شدند بعدها برای کشتار بی رحمانه آن بخش از زندان سیاسی وابسته به این سازمان ، جمهوری اسلامی دست کم قبل از عملیات مرصاد دلیل چندان محکمه پسندی نمی توانست ارائه کند مگر ذکر این اتهامات که آنان مبارزه مسلحانه را آغاز کرده اند و دست به ترور و بمب گذاری می زنند  اما منافق شناخته شدن مجاهدین باعث می شد تا به سادگی آنان در کنار کفار و محاربین قرارگیرند و مشمول احکام حکومتی که بنام دستورات الهی اجرا می شد وچیزی جز اوامر آیت الله خمینی نبود و از این روست که امروز وزیر دادگستری کشتاردهشت بارهیات مرگ را به آسانی با عنوان اجرای دستور خداوند در باره منافقان توجیه می کند .ثالثا : در کجای قرآن آمده یا درتاریخ اسلام  اتفاق افتاده که حتی گروهی که به عنوان منافق یا محارب و یا کفارشناخته شده , در حالیکه در زندان بسر می برد و به عبارتی به نوعی در اسارت قرارگرفته و طبعا بی سلاح دفاع از خود صرفا به جرم کافریا منافق بودن مورد قلع و قمع قرارگرفته باشد ؟ پورمحمدی از کدام اسلام سخن می گوید آن دینی که یک نماینده اش فردی چون منتظری است ورسما اعمال  او را ادامه جنایت و آدم کشی دانسته و خواهان بازدارندگی است  یا آن اسلامی که صرفا با امرخمینی احکامی از آن دست را اجرای عدالت در باره کفارمی داند وامثال او را به قساوت دعوت می کند ؟اگرچه ادامه نظرات وزیر دادگستری نشان می دهد که وی تا چه حدی به جنایتی که در سال ۶۷ مرتکب شده می تواند مفتخر باشد وقتی مدعی می شود که :”  برخی دنبال تطهیر دشمنان خون آشام این ملت هستند که در قساوت و خونریزی به صغیر و کبیر رحم نکردند … خداوند فرمودند به منافقین نباید رحم کرد چراکه اگر بتوانند شما را به خاک و خون می کشند که کشیدند .  “اگرمعیارپورمحمدی برای قساوت و خونریزی چنانچه کمی باشد وبا قبول این نظرکه مجاهدین نیز دست شان به خون مردم بی گناه نیز آلوده شده بود ، این سوال مطرح می شود که آیا قتل عام ۴۰۰۰ زندانی که عده ای از آنان اصلا مجاهد نبودند تا به حکم نفاق بتوان با آنها برخورد کرد در مقایسه با خونریزی های خیابانی مجاهدین خلق که البته ابدا قابل توجیه نیست ؛ جنایتی بزرگتر و قساوتی خشن تر محسوب نمی شود ؟  اما مشکل وزیر دادگستری این است که چون نمی تواند به حس انتقام جویی رژیم ولایت فقیه که عملیات فروغ جاویدان نیز به بهانه ای آن را تشدید می کرد نامی بنهد به آسمان و ریسمان الهی متوسل می شود تا بتواند بی رحمی های جمهوری اسلامی را توجیه نموده و حتی به عنوان یک عامل و مجری  قساوتی تاریخی و جنایتی بزرگ بدان ببالد .ممنوعیت احزاب ریشه خشونت و آغازاعدام ها
شاید جرقه اختلاف نظر جدی بین حکومت اسلامی و سازمان مجاهدین خلق از زمانی آغازشد که مسعود رجوی به قانون اساسی مصوب انتقاد جدی وارد نمود و بدان رای نداد و به دنبال این تقابل آقای خمینی دستور داد تا نام رجوی به عنوان کاندیدای اولین ریاست جمهوری حذف شود واستدلال رهبرحکومت این بود که کسی که با قانون اساسی مخالف است نمی تواند رئیس جمهورشود .از طرفی آقای خمینی در ۲۶ مرداد ۵۸ یعنی تنها ۶ ماه بعد از انقلاب سخنرانی تندی علیه احزاب ایراد نمود که مشخصا نوک اصلی حمله او سازمان مجاهدین بود و به تعبیری می توان این سخنان رهبر انقلاب را آغاز اعطای یک مجوز رسمی ودر عین حال تلویحی برای سرکوبی مجاهدین دانست و به عبارتی دیگر شاید بتوان آن را ریشه کشتارهای دهه ۶۰ بویژه سال ۶۷ دانست ، ایشان در این نطق تند خود رسما انقلابی بودن را به معنی ممنوعیت فعالیت احزاب می شناسد آنجا که فریاد برمی آورد :” ما مردم انقلابی نبودیم ، اگرما انقلابی بودیم اجازه نمی دادیم اینها اظهار وجود کنند ، تمام احزاب را ممنوع اعلام می کردیم ، تمام جبهه ها را ممنوع اعلام میکردیم ، یک حزب و آن حزب الله حزب مستضعفین و من توبه می کنم ازاین اشتباهی که کردم و من اعلام می کنم به این قشرهای فاسد در سرتاسر ایران که اگر سرجای خود ننشینند ما بطور انقلابی با آنها عمل می کنیم .  “در این خطابه آتشین آقای خمینی دست کم سه نکته قابل تامل دیده می شود که می تواند به عنوان منشا بسیاری از تحولات بعدی مورد بحث واقع شود :۱- انقلابی بودن از نظر ایشان حتی در همان آغاز راه که جمهوری اسلامی تاسیس می شود یعنی ممنوعیت فعالیت حزبی و استقرار یک جبهه حاکم واحد که حزب الله می خواندش ، تشکیلاتی که باید برای منافع مستضعفین فعالیت  نماید اما در عمل به نظام خفقانی تبدیل می شود که اتفاقا یکی از قربانیان ان همین قشرمورد استضعاف واقع شده بود ، بسیاری از کشته شدگان به دست حکومت اسلامی که در گروه های سیاسی فعالیت می کردند اتفاقا به همین طبقه محروم جامعه تعلق داشتند که خمینی درباره نجات و برتری یا سروری آنان سخن می گفت .۲- از دیدگاه آقای خمینی احزاب و یا دست کم سازمان هایی مثل مجاهدین که مورد نظر ایشان بود اقشار فاسدی محسوب می شدند ، در نتیجه  برای سرجای نشاندنشان یعنی خاموشی کامل فعالیت حزبی آنها باید بطور انقلابی با آنان برخورد می شد و بدیهی است که این مهم یعنی قلع و قمع وابستگان و حتی هواداران سازمان ها یی چون مجاهدین خلق ، چریک های فدایی ، پیکار و توده ای ها ، آن چیزی ۹ سال بعد بصورت یک جنایتی جامع در زندان های تابستان ۶۷ رقم می خورد .۳- از نظر خمینی اعطای همان آزادی های نسبی برای فعالیت های حزبی در فردای پیروزی انقلاب تا آنجایی مردود شناخته می شود که وی پذیرش ابتدائی و نا گزیرخویش در باره آن جوآزاد را بزودی شایسته آن گونه ندامتی می دانست که رسما اعلام می کند که با توبه و به دنبال آن سرکوب می شود آن تصمیم گیری اولیه در مورد آزادی احزاب را جبران نمود و معنای این سخن از زبان یک رهبرسیاسی که در جایگاه فقهی و مرجع تقلید نشسته چه چیزی جز گناه یا دست کم خطایی بزرگ شمردن آزادی فعالیت های سازمان های سیاسی از سوی او می تواند تلقی شود ؟ از اینرو وی متاقبا توبه را راه نجات می داند و بدیهی است که با چنین ذهنیتی از همان آغاز راه گروه های سیاسی که در آن مقطع اصولا ارتباطی با اسلحه و آدم کشی نداشتند از طرف شخص خمینی درجایگاه خاطیان و گناهکاران ترسیم می شوند چراکه قاعده تبعیت از تنها جبهه واحد که همان حزب الله است را نقض می کردند .البته خمینی به این محدودیت ها و تهدیدها بسنده نمی کند آنجایی که حتی جبهه ملی را با جسارتی غیرقابل باور رسما مرتد اعلام می کند ، حکمی که صرفا عواقب سیاسی نداشت بلکه عقبه دینی ارتداد و درنتیجه پیامدهای سنگین آن را می توانست به دنبال داشته باشد بطوری که بعدها شاهد بودیم .اما ۶ ماه بعد مسعود رجوی برای مقابله مثل کلامی وقتی برای اولین بار در دانشگاه تهران سخنرانی می کند صرفا به دادخواهی توام با تهییج احساسات مردمی یا هوادارن سازمان مجاهدین می پردازد :”  مگر نمی بینید چه به روز ما وهواداران و خانواده های آنها می آورند ؟ … مگر نمی بینید که چطور طرفداران ما را سر می برند در نظام جمهوری اسلامی ؟ پس چرا سکوت پیشه کرده اید ؟ مگر گناه ما چیست ؟  مگر ما چه کردیم جز تحمل رنج و اسارت  !؟ولی بگذارید تاکید بکنیم وای به روزی که تصمیم بگیریم مشت را با مشت و گلوله را با گلوله پاسخ دهیم . “سرانجام مجاهدین  در ۳۰ خرداد ۶۰ رسما اعلام می کنند که با جمهوری اسلامی جز به زبان اسلحه نمی توان سخن گفت و این خود آغازی می شود برای گسترش تشدید خشونت های دو سویه از سوی جمهوری اسلامی و سازمان مجاهدین ، اما چه بسا اگر در فردای به ثمر نشستن انقلاب ، حکومت اسلامی به تجویز آقای خمینی با فشار و تهدید آزادی های حزبی را محدود نمی کرد و به قول آیت الله منتظری یا تلویحا مرحوم طالقانی برخوردی قهرآمیز را آغاز نمی نمود ، زبان اندیشه برخی گروه های سیاسی به اسلحه خشم و ترور مبدل نمی شد اگرچه در پیدایش زودهنگام دیکتاتوری اسلامی نقش منفی و افراط گرایانه برخی جبهه های سیاسی و شخصیت ها ی خارج از نظام بعضا کمتر از حکومت نبوده و به عبارتی دست کم بهانه ای به دست دیکتاتورمابی چون خمینی .بعدها و به دنبال ترورهای برخی مسئولین حکومت که در آنها وجهه منفی و جنایی مجاهدین در میان مردم شکل می گرفت چون طبعا توجیهی برای آن نمی توانست یافت ، آقای خمینی در سخنرانی ای که حاوی لحنی  آمیخته به یک ضعف نسبی درمقابل ترورهای مجاهدین بود اعلام می کند :” ما غلبه ایمانی داریم برآنها … اگر آنها را بکشیم ما به بهشت می رویم و اگر انها مارا بکشند بازهم ما به بهشت می رویم . “البته متاسفانه مجاهدین هم متقابلا با همین منطق ایمانی غلط و تهییج احساسات مذهبی هواداران خود ، کشته شدگان شان خویش را نیزدر نبردها یا ترورهای خیابانی  شهید می خواندند ، به زبان دیگر هردو جبهه خود را محق و مطلقا به حق می دانست ، حقیقتی که ریشه در قداستی دینی داشت و از این رو خشونت دوسویه به آسانی قابل توجیه بود .افتخاریا عجزبرای کشتارهای دهه ۶۰ ؟!اگرچه همه مسئولین و دست اندرکاران جمهموری اسلامی به نحوی از جنایات دهه ۶۰ با افتخاردفاع می کنند و این امرصرفا محدود به یکی از عوامل اصلی بروزآن فاجعه یعنی مصطفی پورمحمدی  نمی شود که رسما آدم کشی وسیع خود را به عنوان سند افتخاری اعلام می کند اما این واکنش ها صرفا توجیهی است برای پوشش جنایات غیرقابل بخشش آنان و بیمی که از احضاراحتمالی درمحکمه ای آزاد دارند ، وزیردادگستری درست به همین دلیل است که اعلام می کند که :”  در طول تمام  این سال ها یک شب هم بی خوابی نکشیده ام . “اساسا بیخوابی به سراغ دو گروه نمی رود آنهایی که وجدانی بسیار آسوده دارند و به عنوان یک سیاستمدار یا مسئول اجرایی همواره منافع مردم خود را دنبال می کنند وبرعکس دسته ای دیگر که یک باوری کوربه نام  ایمان یا ایدئولوژی آن چنان آنان را قسی القلب و فارغ از وجدان نموده که اصولا  جنایات و فجایع خود را عین صواب می بینند درنتیجه خطایی برای خویش قائل نیستند تا ناآرامی و دغدغه به سراغ آنان بیاید و خواب آسوده را از انها بستاند که بنظر می رسد پورمحمدی درقالب جناح دوم قرارمی گیرد ، آدولف هیتلر درباورایدئولوژیک خود مارکسیست و یهودیت را دشمن بشریت می دانست و در نتیجه نابودی آنان را هدفی مقدس ، از این رو جنایت او در هولوکاست امری عادی و ماموریتی خطیردر نزد پیروانش محسوب می شد ، بنابراین شخصی چون رهبرنازیسم دلیلی نمی دید که وجدانی فارغ برای خوابی آرام نداشته باشد. هیتلر در اثر نبرد من تا آن جا پیش می رود که خود را نماینده خداوند و مجاهدی در دفاع از بشریت معرفی می کند آنجا که مدعی می شود :”  اگرمن روزی در مقابل یهودیان به دفاع بپردازم ، دفاع من جهاد بزرگ من است که خداوند آن را فرمان داده است .  “اما در مورد وزیر دادگستری ونماینده وقت وزارت اطلاعات موضوع اندکی متفاوت است چراکه به نظر می رسد اتفاقا ایشان به آن چیزی که ادعا می کند باور چندانی ندارد و ازسویی بیم از فراخونی در پای میزمحاکمه  واز طرف دیگر نفاق و دو چهرگی باعث می شود که برای توجیه همدستی  در جنایت دیروزخویش این گونه تقلا نماید . مهم ترین دلیل برای این تلقی آن است که اگر مسئولینی چون او به اعمال مرتکب شده خود مفتخرهستند چرا از افشای صدای منتظری این همه دچاروحشت شده اند ؟ به چه دلیل امثال پورمحمدی که افتخارمنافق و کافرکشی را بر زبان می آورند در صحنه حاضر نمی شوند تا از اسناد وآمار افتخارات خویش در باره کشتار۶۷ پرده بردارند ؟ اما یکی از نکات اصلی در موضعگیری آقای علی مطهری به عنوان یک اصولگرای معتدل و در جایگاه نایب رئیس مجلس نهفته می باشد که لب به اعتراض می گشاید وبا عدم سکوت قابل تامل که به هر دلیل که باشد قابل تقدیراست ،  درنامه ای خطاب به وزیردادگستری  می گوید :”  متاسفانه این مشکل کشورماست که مسئولین به جای توضیح یک مسئله و پاسخ به سوالی که برای برخی اذهان ایجاد شده است به مغالطه می پردازند و از عواطف انسانی و دینی و انقلابی مردم بهره برداری می کنند و هیچ گاه به سوال مورد نظر پاسخ نمی دهند . “اما شاید مطهری هم پیش بینی می کرد که به جای شنیدن پاسخی در خور تامل به سوال اساسی اش چیزی جز یک نوع کلی گوئی عوام فریبانه از سوی مسئولی چون پورمحمدی دریافت نکند و چه بسا واکنش او درمقابل پورمحمدی درباره موضوع انتشار فایل آقای منتظری اساسا برای اثبات این موضوع در پیشگاه مردم بوده که دست اندرکاران ، اعم از آمرین یا عاملین کشتارهای دهه شصت جواب یا توجیهی برای فجایع خود ندارند .اما اگراین فرض ما یا آقای مطهری باطل است ، چرا پورمحمدی نمی تواند دست کم با اسناد و ادله به اثبات حقانیت افتخاری که امثال او از آن دم می زنند بپردازد ، کسانی چون وزیر دادگستری از چه چیز وحشت دارند که به جای پاسخ منطقی به مردم و دست کم ابراز شرم و ندامت به یاوه گوئی در باره  مفتخر بودن به جنایتی که مرتکب شده اند دست می یازند ؟اگر اعدام کسانی که یا اندکی به اتمام محکومیت آنان در زندان ها باقی مانده بود یا متهمانی که در دوران نوجوانی وارد اوین ها شده بودند و تنها جرمشان پخش نشریه مجاهد بود نه شرکت در عملیاتی چون مرصاد یا بعضا کشتارزنان باردار و یا ستاندن جان  خواهری به صرف مجرم بودن برادرش آنهم به اتهام نا بخشودنی مجاهد یا پیکاری بودن ، توجیهی حقوقی یا دست کم انسانی دارد چرا پورمحمدی و اعضای همراهش در کمیته جنایت حاضر نمی شوند از اقدامات خود پرده برداری کرده و اگر شجاعت ابراز شرم و پشیمانی در پیشگاه مردم را ندارند،  دست کم به دروغی چون اظهار افتخار که حتی خود به آن باورمند نیستند متوسل می شوند ؟مگر نه این است که کشته شدگان تیرماه ۶۷ در اوین یا سایر زندان ها قبلا محاکمه شده بودند و در حال گذراندن یا پایان یافتن دوره محکومیت خود بودند ؟ پس چرا باید دوباره با اوج شتابزدگی نمایش دروغینی به نام محکمه چند دقیقه ای که چیزی جزجلسه تفتیش عقاید و تهدید نبود از سوی پورمحمدی و همراهانش برای کشتار فوج فوج آنان تشکیل می شد ؟چرا وقتی آیت الله منتظری ملتمسانه از پورمحمدی می خواهد که دست کم در محرم از کشتار دست بردارند آن هم فقط برای حفظ حرمت یک مقطع مقدس که خود دین به آن حکم کرده  ، او به طعنه یا تعجیل پاسخ می دهد که حاج آقا حدود همین دویست نفر فقط باقی مانده اند ،  می توانیم کار شان را سریع تمام کنیم ولی به تایید شما نیاز داریم ؟ اگرچه به رغم مخالفت شدید منتظری آنان به کار خود ادامه می دهند ، درحالیکه آقای منتظری در جایگاه قائم مقام رهبری و دست کم یک مرجع دینی رسمی و شناخته شده با جنایت خواندن ان تراژدی کشتار آنان را از آن باز می دارد ولی آنان هم چنان به روال قلع و قمع وحشیانه خود ادامه می دهند ، آیا آن همه اصرار بر کشتار ، ریشه ای در انتقام جوئی از مجاهدین یا سایر گروهک ها به تعبیر رژیم نداشت ؟بدیهی است که جنایت در زندان ها در دهه ۶۰ خاستگاهی جز در راستای تحقق همان  توبه ای که آقای خمینی پس از آزادی بخشیدن نسبی به احزاب در دوره بسیار کوتا ه بعد ازانقلاب در سه دهه پیش از آن مطرح می کند نداشت و پرواضح است که وقتی افرادی چون موسوی اردبیلی که در سال های اخیر دم از افکار اصلاح طلبانه می زدند اما همچنان به سکوت خود به عنوان بالاترین مقام قضائی یا اجرایی در دوره آن اعدام ها ادامه می دهند ، زهی خیال باطل خواهد بود که از اعضای هیات مرگ چون مصطفی پورمحمدی یا نیری و یا رئیسی واکنشی که اندک شباهتی به پشیمانی داشته باشد دیده شود . آن اعدام ها و کشتارها عدالت سوزی بوده است و یا انتقام جوئی آنهم نه بواسطه عملیات نظامی سران مجاهدین علیه ایران ( که بدون شک خیانتی غیرقابل توجیه از سوی رجوی محسوب می شد و اصولا یکی از بهانه های مسئولین نظام در کشتارزندانیان سیاسی آن جنگ تمام عیار مجاهدین در کنار صدام حسین برعلیه ایران بوده ) بلکه خشونت و خون خوایی که ریشه در مواضع سازمان هایی چون مجاهدین خلق به واسطه نوع تفکر و استراتژی آنان علیه خمینی داشته و متعاقب آن بمب گذاری ها و ترورها از سوی آنان ، غافل از آنکه می شد در ابتدا برخوردی نمود که از یک مجاهد منتقد ایدئولوژیک یک میلیشیا خطرناک ساخته نشود تا بعدا به کشتارگسترده آنان توسل جست .عدالت اجتماعی در ساده ترین مفهموش حق برخورداری شهروندان در طبقات مختلف جامعه و احزاب و سازمان های سیاسی از آزادی اندیشه و انتقاد گری است و بدیهی است وقتی اخنتاقی از سوی یک حاکمیت  تحمیل شود که به نابودی فضای انتقاد شنوی منجرگردد ، اندیشه سرکوب شده به عقده فردی و نهایتا اجتماعی در سطح سازمانی و حزبی  به  اسلحه ای خطرناک تبدیل میشود و نتیجه اش چیزی جزدورباطل خشونت و قساوت به نام دین یا ایدئولوژی نخواهد بود .مصطفی پورمحمدی ممکن است بتواند هم چنان با این افتخار که  مجری حکم خدا یا خمینی بوده به بی عدالتی و انتقام جوئی خود در جایگاه مامور اطلاعاتی دیروز در اوین و وزیر دادگستری امروز لعاب توجیه ببخشد اما بسیار بعید به نظر می آید بطوری که  مدعی شده هم چنان بی خوابی شبانه در نتیجه دغدغه و صدای وجدان در تلاش مدام برای  توجیه یک جنایت تاریخی که چیزی جز دادگریزی به دنبال یک روند عدالت ستیزانه تاریخی نمی باشد ،  دامنگیرش نشود