مقالات

دولتمردی که چهار دهه بر بی‌گناهی خود پافشاری کرد

عباس امیرانتظام که ۲۱ تیرماه دومین سالگرد درگذشتش بود، به این نظر علی شریعتی باور داشت که: «اگر باطل را نمی‌توان ساقط کرد، می‌توان رسوا ساخت و اگر حق را نمی‌توان استقرار بخشید، می‌توان اثبات کرد، طرح کرد، به زمان شناساند و زنده نگه داشت.»

آنچه که نام امیرانتظام را ماندگار می‌کند، صرفا نه از این روست که او نخستین یا قدیمی‌ترین زندانی سیاسی بعد از انقلاب اسلامی ایران به‌شمار می‌رفت، آن‌گونه که به درستی بدان متصف شده است. پیش از بازداشت او در اواخر آذر ۵۸، محمدرضا سعادتی از چهره‌های شاخص سازمان مجاهدین خلق نیز در اردیبهشت‌ماه همان سال به اتهام جاسوسی برای اتحاد جماهیر شوروی به‌دست کمیته مستقر در سفارت آمریکا دستگیر و به ۱۰ سال زندان محکوم شده بود؛ البته به‌دنبال وقایع خرداد و تیر۱۳۶۰ سعادتی اعدام شد.

از طرفی آنچه که باعث شد تا ابراهیم یزدی، دبیرکل وقت نهضت آزادی، پس از رها شدن امیرانتظام از اولین دوره حبسش که ۱۷ سال به‌طول انجامید، او را ماندلای ایران بنامد، بزرگداشت مقاومت و مدارای او بود. به عبارت دیگر طولانی و طاقت‌فرسا شدن دوره زندان به‌تنهایی نمی‌تواند امتیازی برای یک فعال سیاسی بزرگی چون امیرانتظام محسوب شود.

امتیازها و ایده‌آل‌های امیرانتظام

اولین ویژگی، دلدادگی او به نهضت ملی و شخص دکتر محمد مصدق بود و همین تعلق خاطر داشتن به آن حرکت تاریخی بود که او را وارد سیاست کرد. امیرانتظام درحالی‌ که هنوز خیلی جوان بود، به‌دنبال کودتای ۲۸ مرداد، به نهضت مقاومت ملی پیوست. او در سال ۱۳۳۲ درحالی که دانشجوی سال دوم دانشکده فنی بود، داوطلب شد تا نامه اعتراضیه ملی‌یون نسبت به برکناری مصدق را به ریچارد کاتم، نماینده ریچارد نیکسون، معاون رییس‌جمهور وقت آمریکا که به تهران سفر کرده بود، تحویل دهد؛ اقدامی که بعدتر منجر به دستگیری مهندس مهدی بازرگان در تهران شد. 

دومین خصیصه امیرانتظام، عشق او به مهدی بازرگان بود. مرام سیاسی و مبارزاتی بازرگان در نهضت مقاومت ملی از سویی و شخصیت استثنایی خودساخته او، از طرفی دیگر باعث شد تا امیرانتظام او را به‌عنوان استاد و الگویی در سراسر عمرش بپذیرد. به عبارت دیگر، بازرگان و مصدق دو مراد امیرانتظام بودند. چنین تعلق خاطری را حتی در برخی از مکاتباتش با بازرگان در زمانی که اسیر سلول انفرادی دانشجویان پیرو خط امام بود، به وضوح می‌توان دید. 

سومین مشخصه، صراحت لهجه امیرانتظام بود، آن‌هم درجامعه‌ای که نه‌تنها غالب عامه مردم بلکه بسیاری از خواص به بیماری تملق و تزویر مبتلا بودند، امیرانتظام اهل تعارف و لفاظی نبود و درست به همین دلیل بیم آن را نداشت که به زبان آوردن آنچه که دست‌کم از نظر او حقیقت بود، چگونه می‌تواند تاثیر منفی بر موقعیت شخصی یا شغلی‌اش داشته باشد. به‌همین دلیل وقتی که در مقام معاون نخست‌وزیر و سخنگوی دولت در خطیرترین شرایط خدمت می‌کرد، بعضا حتی مورد حسادت برخی از یاران نزدیک بازرگان و نهضت آزادی قرار می‌گرفت.

چهارمین امتیاز، صداقت و اعتماد بود، مهندس بازرگان در موقعیت خطیری که مسئولیت حساس نخست‌وزیری را می‌پذیرفت، به‌خوبی واقف بود که نماینده و سخنگویش چه ویژگی‌هایی باید داشته باشد. بازرگان به‌رغم آن‌که دوستان نزدیک‌تری داشت که تا مقطع پیروزی انقلاب در کنارش بودند، اما فقط امیرانتظام را برگزید؛ زیرا بازرگان به این امر باور داشت که او تنها شاگرد کاملا صادق و مطمئنی است که با وفاداریش به سیاست‌های سالم و گام‌به‌گام دولت موقت، می‌تواند نماینده شایسته‌ای در عرصه دیپلماتیک و تعامل با غرب در آن برهه خطیر باشد.

یگانه گناه امیرانتظام

اگرچه به‌طوری که خودش نیز می‌گفت، اتهام‌های او چهار مورد بود: تماس و گفت‌وگو با مقام‌های آمریکایی، حمایت از بختیار، پیشنهاد انحلال مجلس خبرگان و اجازه خروج افراد مظنون از کشور و بخشی از تجهیزات یا اموال نظامیان آمریکایی مستقر در ایران، اما مشکل اصلی جناح حاکم با امیرانتظام فقط این‌ها نبود.

بدین‌ترتیب دانشجویان پیرو خط امام به‌طور خاص و جریان رادیکال حاکم، امیرانتظام را به این چهار جرم که برای هرکدام می‌بایست مستوجب مکافات شود، متهم کرده بودند. با این‌که امیرانتظام به کرات فریاد زد که هرگونه تماس با مسئولان آمریکایی از بدو انقلاب اسلامی بعد از هماهنگی با مقام‌های ارشد در دولت موقت و بعضا حتی با اطلاع شورای انقلاب و برخی روحانیون در حزب جمهوری انجام شده است، اما گوش شنوایی پیدا نمی‌شد، چون از همان ابتدا اساسا بنا بر این نبود که او اجازه پاسخ یا دفاع از خود را داشته باشد.

دانشجویان پیرو خط امام و جریان حاکم درحالی امیرانتظام را به گناه نابخشودنی تلاش در انحلال مجلس خبرگان متهم می‌کردند که او نقشی کلیدی در آن ماجرا نداشت. از آن‌جایی که قانون اساسی موقتی که به تایید آیت‌الله خمینی نیز رسیده بود، تنها با تعطیلی مجلس خبرگان می‌توانست قابلیت اجرایی بیابد، بنابراین با توجه به طولانی شدن مدت فعالیت آن مجلس، عده‌ای از شخصیت‌ها به این نتیجه رسیدند که ابتدا باید آن نهاد منحل شود. بر همان اساس مقرر شد که فتح‌الله بنی‌صدر و احمد صدرحاج سید جوادی طرحی را تهیه کنند و پیشنهاد مذکور پس از بازرگان به ۱۷ تن از وزرا رسید. از آن‌جایی که از ابتدا هم قرار بود مصوبه مذکور توسط نخست‌وزیر موقت به تایید خمینی برسد، چنین شد؛ اگرچه خمینی با آن مخالفت کرد. 

وقایع تلخ تاریخی بعدها نشان داد که اتهام‌های نسبت داده شده به امیرانتظام، از جمله جاسوسی، ساخته و پرداخته شده بود تا تقابل دو خط انحصارگرا و اهل تسامح به اوج خود برسد. سرانجام امیرانتظام فدای جریانی می‌شود که تنها جرمش تساهل در داخل و برخورد عقلانی دیپلماتیک با خارج در دورانی از انقلاب است که احساسات رادیکال مذهبی و چپی فضای غالب بود. به عبارت دیگر او قربانی جبهه‌گیری جناح بازرگان، مجری سیاست گام‌به گام، در برابر خط امام می‌شود.

بدیهی است که اگر امیرانتظام در برابر اتهام‌هایی که به او نسبت داده شده بود، سر خم می‌کرد و آن‌گونه که حاکمیت می‌خواست تسلیم درخواست‌های آنان می‌شد، به‌طور قطع قربانیان بعدی، بازرگان و یارانش و برخی از اعضای دولت موقت می‌بودند. او بسیار سترگ‌تر و ثابت‌قدم‌تر از آن بود که بتوان ناگزیرش کرد تا به اعتراف‌های ابداعی تلویزیونی تن در دهد. چه‌بسا با چنین اقدامی می‌توانست خود را از مظالم و دردهایی که برای چهل سال، یعنی تا پایان عمرش ادامه یافت، رهایی بخشد؛ اما چون به‌درستی فهمیده بود که تسلیم‌پذیری او یعنی تخریب بازرگان، هرگز حاضر نشد که قامت بلندش را در برابر ستمی که بر او می‌رفت، دوتا کند.

امیرانتظام نه‌تنها این ذلت را نپذیرفت که در نمایش‌نامه‌های تلویزیونی شرکت کند، بلکه تا آخرین سال‌های حبسش همچنان اصرار داشت که حکومت باید از او اعاده حیثیت کند. از این‌رو در پاسخ به مسئولان امنیتی یا قضایی که به کرات از او درخواست می‌کردند تقاضای عفو کند تا آزادش کنند، به‌صراحت می‌گفت که در واقع این شما هستید که باید از من طلب بخشش کنید، پرونده‌ام را برای دادرسی ارجاع  کنید و از من اعاده حیثیت کنید تا بتوانم آزادی‌ام را بپذیرم!

عباس امیرانتظام نه اعتراف‌نامه‌ای امضا کرد و نه در نمایش‌های تلویزیونی برای اقرار شرکت کرد، حتی در خفا هم درخواست عفو نکرد. در چنان شرایطی بدیهی بود که امثال اسدالله لاجوردی که می‌خواستند او را خرد کنند خود خوار شدند و امیرانتظام خاری در چشمشان ماند.

تنهایی امیرانتظام

امیرانتظام اساسا با تنهایی تقدیرگونه‌ای در طول حیات خویش دست‌و‌پنجه نرم کرد و چه‌بسا همین خلاء سبب آن شد تا در چنان شهامتی آبدیده شود که بزرگ‌ترین بها را بدهد اما در برابر ظلم تسلیم نشود.

نخستین مورد این نوع تنهایی را هنگامی تجربه کرد که همسر اولش از او جدا شد.

دومین مقطع تنهایی که از اولین سهمگین‌تر بود، مربوط می‌شود به مدت کوتاهی پس از دستگیری‌اش در ۲۸ آذر ۵۸  پس از بازگشت اجتناب‌ناپذیرازاستکهلم به تهران. همسر دوم و فرزندانش هم دیگر هیچ سراغی از او نگرفتند، به این بهانه که او سیاست را بر خانواده‌اش ترجیح داده است. بی‌گناهی که درحالی درد حبس را تحمل می‌کرد که هیچ‌یک از سه فرزندش از او خبری نگرفتند. اگرچه پس از ۳۵ سال با همت فراوان الهه، شریک سوم زندگی‌اش و تنها کسی که درحقش همسری کرد، سرانجام توانست دیداری با فرزندانش داشته باشد. این آرزو که برایش امری محال می‌نمود، نخستین‌‌بار چهار سال پیش از کوتاه شدن دستش از این دیار تحقق یافت.

امیرانتظام در حبس نیز، آن‌هم در بین متهمان سیاسی، تنها بود و در حقیقت دومین سنخ تنهایی‌اش را تجربه کرد؛ چرا که عملا در زندان نیز زندانی بود. تا سال‌ها بسیاری از او گریزان بودند، چون در فضای سنگین و رادیکال جامعه چه از جانب مسلمان و چه چپی، کسی که آلوده به ننگ و انگ جاسوسی برای امپریالیسم آمریکا بود، اساسا حتی از سوی زندانیان نمی‌توانست قابل قبول باشد.

متعاقب همین فضای مسموم بود که او در زندان نیز تنها ماند، نه فقط از این جهت که کسی از طرف خانواده به ملاقاتش نمی‌آمد، بلکه به تعبیر رسای رضا علیجانی، او«زندانی زندانیان» نیز بود؛ چرا که در جو انقلابی و ضدآمریکایی آن زمان هرگونه ارتباط با امپریالیسم آمریکا حرکتی کفرآمیز محسوب می‌شد. علیجانی که خود نیز از قربانیان خشونت جمهوری اسلامی است، اولین کسی بود که این شجاعت را داشت که در زندان به‌عنوان هم‌بند امیرانتظام با او هم‌غذا شود، اما پیش از او هیچ زندانی‌ای حاضر نشد که با او بر یک سفره مشترک دونفره به‌عنوان هم‌بند، آن‌گونه که مرسوم بود، بنشیند.

سومین نوع تنهایی او در رابطه با موقعیت سیاسی‌اش در جامعه تعریف می‌شود. انتساب و نزدیکی او به بازرگان و در پی آن توجه خاص نخست‌وزیر دولت موقت به او، سرچشمه حسادت به وی یا دست‌کم رقابت با او از سوی برخی از یاران نزدیک بازرگان شد. بعضی از اطرافیان مهندس بازرگان به این بهانه نسبت به امیرانتظام حساس بودند که باور داشتند که باید فرد مکتبی‌تر و شایسته‌تری به‌عنوان معاون نخست‌وزیر برگزیده می‌شد، آنچه که جناح خط امام نیز حتی پیش از اشغال سفارت آمریکا بر آن تاکید داشت.

 یکی دیگر از نشانه‌های همین جنس تجرد، «تنهایی در انبوه جمعیت» است که از سوی برخی روشنفکران انقلابی بر او تحمیل شده بود. حبیب‌الله پیمان یکی از آن نمونه‌هاست. کسی که تا مدت‌ها مصر بود که امیرانتظام باید مجازات شود، پیمان تنها سال گذشته آن‌هم پس از یک بهار از درگذشت امیرانتظام درگفت‌وگویی با اعتماد آنلاین اذعان داشت: «درباره مهندس بازرگان و دولت موقت اشتباه می‌کردم.» سیاستمداری که در نشریه «امت» خود و در مخالفت تند با بازرگان تیتر «لیبرالیسم جاده صاف کن امپریالیسم» را برجسته کرده بود.

مورد دیگر این جنس جبهه‌گیری، نظری بود که ابراهیم یزدی، دبیرکل نهضت آزادی، در آبان ۷۷ در اردوی دانشجویان پلی‌تکنیک ایراد کرد، او در پاسخ این پرسش که چرا امیرانتظام در دولت موقت حضور داشت، گفته بود که کشمیری هم در کابینه رجایی و باهنر نفوذ کرده بود!

پیام و راه امیرانتظام 

امیرانتظام وب‌سایت شخصی خود را به این شعار آراسته بود: «در این دنیا هیچ بن‌بستی وجود ندارد، یا راهی خواهم یافت، یا راهی خواهم ساخت.» 

او در پاسخ به معدود انتقاداتی که برای دیدارش از گیلانی در بیمارستان صورت گرفته بود، به‌طور اختصاصی خطاب به شادی صدر گفت: «جامعه امروز ایران بیش از هر چیز تشنه اخلاق بخشایش‌گرانه است و ارتقای آن در گرو بخشودن خشونت‌ورزان، اما از یاد نبردن جنایات آنان است.»

بدین‌ترتیب بود که امیرانتظام قاضی‌القضات خود را نه از سر ضعف که از موضع قدرت می‌بخشد تا به بهانه مبارزه با استبداد، روزنه‌ای برای ادامه تسلسل دور باطل خشونت و پاسخ  قهر با خشم باقی نماند. درحالی که او در آستانه اعدام‌های ۶۷ در فرم‌های نظرخواهی از زندانیان که برای تقسیم‌بندی آنان در تصمیم‌گیری‌های سرنوشت‌ساز ارائه می‌شد، نظرش را درباره حکومت اسلامی ایران این‌گونه نوشته بود:

«جمهوری اسلامی رژیمی است به‌غایت ظالم!»

عباس امیرانتظام که از انقلاب اسلامی رانده شده بود، به‌زودی قربانی «انقلاب دوم» خمینی شد. بنابراین رنج‌های مهدی بازرگان، تنها یار و همراه همیشگی امیرانتظام، درباره او از دو جهت قابل درک است: نخست، او شاهد آن بود که سخنگوی دولت موقت را غرض‌ورزانه، ناجوانمردانه به جاسوسی متهم کرده‌اند و هیچ‌گونه فرصت دفاع از خود به او نمی‌دهند.

دوم آن‌که بازرگان می‌دید که این شاگرد وفادارش برای دفاع از رییس دولت موقت همه دردهای طاقت‌فرسا را به جان خریده، لب به اعتراف اجباری و ساختگی نگشود تا جمهوری اسلامی بازرگان، یارانش و نهضت آزادی را نیز به سرنوشت او دچار نکند. این بهای بزرگی بود که امیرانتظام پرداخت و چون بازرگان به‌خوبی بدان فداکاری اشراف داشت، رنجش مضاعف می‌شد. 

آن‌هم وقتی که جز نجات نماینده و دوست وفادارش از مجازات محتوم اعدام در اسفند ۵۹ که اگرچه خود اقدامی سترگ بود، نمی‌توانست کاری برای رهایی‌اش از زندان انجام دهد.

از این‌روست که وصیت بازرگان به مسعود بهنود که خواسته بود در کتاب «۲۷۵ روز بازرگان» درج شود، درباره امیرانتظام قابل درک است: «تا زمانی که بی‌گناهی امیرانتظام به دنیا ثابت نشود، دست من از قبر بیرون می‌ماند.»

فرجام راه و پیام مردی که ۷۰ سال برای وطن‌خواهی مبارزه کرد و ۴۰ سال از عمرش را در حبس در برابر دیکتاتوری دینی سپری کرد، خطاب به شادی صدر در این فرازها خلاصه می‌شود که:

«کمتر کسی را می‌توان یافت که به‌اندازه من دردآشنا باشد! اما چاره کار آیا دامن زدن به کینه‌توزی‌ها و انتقام‌جویی‌های قبیله‌ای و نسل‌کشی است یا بخشیدن خطاکاران در جهت ایجاد امنیت برای نسل‌های بعدی؟ اینجانب گزینه دوم را منطقی یافته‌ام، حال چه به غلط یا به درست. گذر زمان درست یا غلط بودن این انتخاب را نشان خواهد داد، زیرا عدالت‌خانه تاریخ هرگز از قضاوت باز نمی‌ایستد!»