مقالات

« بار هستی و سر مستی !»

در حاشیه « هستی و مستی » دکتر د ینانی

علی ایزدی ، راه سبزمی ۲۰۱۰

    اندر ایشان تاخته هستی تو               از نفاق و ظلم و بد مستی تو

کتاب هستی و مستی

نظر گذرا و زیبای دکتر مهاجرانی بر « هستی و مستی » استاد دکتر غلامحسین دینانی بهانه ای برایم فراهم کرد تا به تحریر این سطور مبادرت ورزم، با این تفاوت که نکته جالب و مهمی را که آقای مهاجرانی در ارتباط با اشاره تلویحی آقای دکتر دینانی به آیه الله خامنه ای مورد عنایت قرار دارند و اصولاً مقاله منتشره ایشان در جرس بر خاسته از اندیشه ای عالمانه است و این نوشته حقیر نظری است که به عنوان یک فرد عامی و شاید هم امی (!) در مقایسه با آقای مهاجرانی درباره « هستی و مستی » به تصویر می کشم.

در ۲۷ آبان ماه ۸۸ به مطلبی در روزنامه اطلاعات بین المللی برخوردم  تحت عنوان « هستی و مستی » که آغاز گفتگوی آقای کریم فیضی بود با دکتر غلامحسین دینانی، سلسله نوشته هایی که عمق شان مؤید اندیشه بسیار عالمانه استاد دینانی و معرف کنجکاوی های کنشکاشگرانه و قدری شتابان آقای کریم فیضی می باشد ،  تا کنون توفیق وصول این کتاب را نداشتم ، هستی و مستی که اخیراً منتشر شده پس از انعکاس بیش از ۳۰ بخش مباحثات مطروحه بین دکتر دینانی و آقای فیضی در اطلاعات بین الملل ، بیش از دو ماه است که از چاپ خارج شده ، بهرحال نوشته راقم این سطور مرتبط می شود با آنچه که از بخش نخست تا  99 امین قسمتی که هم اکنون در دست دارم و امروز در جریده اطلاعات می بینم.

دکتر دینانی بی نیاز از هر گونه معرفی اند ، پیش از این با اندیشه های ژرف ایشان در « دفتر عقل و آیت عشق » آشنا شده بودم، گرچه این شناخت شگرف برایم با بیم و امید همراه بود،  آنچنان که حافظ زیرکانه و عارفانه اشاره دارد:

« ای که از دفتر عقل آیت عشق آموزی             ترسم این نکته به تحقق ندانی دانست !»

بی تردید استاد دینانی در « دفتر عقل » خویش نکته ای را که حافظ بدان اشاره دارد ، به تحقیق دانسته اند!

اما آقای کریم فیضی ، همانطور که دکتر دینانی در کوران این گفتگو در هستی و مستی تلویحاً متذکر می شوند، عمیق اما عجول اند ! و به تعبیر دکتر مهاجرانی پژوهشگر جوان اما شتابان ! البته آشنای حقیربا آقای فیضی بر  می گردد به شرح ۶ جلدی مثنوی معنوی ایشان که ۱۴ سال پیش جلد اول آن را مطالعه نمودم این کتاب در جایگاه خود اثری بسیار ارزشمند است ، اما نه  به حد کافی عمیق، شاید بواسطه رگه های شتابی که در تحلیل دفاترمثنوی مولوی در آن دیده می شود؟! بدیهی است این اثر را نباید با تفسیر مثنوی مرحوم استاد محمد تقی جعفری که در ۱۶-۱۵ جلد به رشته تحریر در آمده بود مقایسه نمود، چرا که اصولاً قصد و ادعای آقای فیضی تفسیر نبود بلکه صراحتاً تحلیل و شرح، اگرچه  کار بزرگ استاد جعفری هم در گوشه هایی از آن سبک و روش نامه نگاری ایشان با بزرگانی چون “برتراند راسل” را تداعی میکند که شاید مصداق مناقشه « تنها نزد قاضی رفتن و راضی برگشتن !»

اما بنظر می رسد اگر « مولوی نامه » استاد جلاالدین همایی را تلویحاً بتوان تفسیری موضوعی و گزینشی بر مثنوی تلقی نمود آن گاه برخی کاستی های محتملاً اجتناب ناپذیر در دو اثر استاد جعفری و آقای فیضی قابل درک باشد.

خیام در دیده دینانی

دکتر دینانی نگرشی بسیار ژرف نسبت به خیام دارند، در عین حال بر خلاف آنچه که در اثر استاد محمد تقی جعفری تحت عنوان « تحلیل شخصیت خیام » که در آن به بررسی آراء فلسفی و ادبی و علمی عمر خیام پرداخته شده، حقیقت اندیشه و منش خیام را بی پرده و بری از هر گونه شائبه توجیه مصلحت آمیز در هستی و مستی به تصویر می کشند. بویژه در آنجا که به تبیین شخصیت زکریای رازی در قیاس با خیام می پردازند و اشاره می نمایند که :

« زکریای رازی بی دین است،… فاقد دینداری است ، اول می خواستم بگویم ملحد است ولی تردید کردم، … رازی، نبوت را از اساس انکار میکند او نه تنها نبوت را انکار میکند بلکه معتقد است تمام مفاسد عالم، از ناحیه نبوت به وجود آمده است و اگر انبیاء نبودند این مفسده ها ، از جمله جنگها و خونریزی ها نبود!…

درباره توحید هم ، او مبدا را انکار نکرده است ، ولی موحد نیست، ( چون ) به پنج قدیم قائل است و در واقع مشرک است … زکریا خیلی بد بین است و در واقع، درنهایت بدبینی است. خیام نه ملحد است نه منکر نبوت، او یک موحد دردمند دینی است.»

دکتر دینانی تصویری از خیام به ما ارائه می دهد که درس زندگی را، حتی در مضامین اجتماعی در آموزه های این فیلسوف نادر همه اعصار می توان دید. بویژه آنجا که بحث از تنهایی می شود، بدیهی است تنهایی به صور مختلف در انسان ها مفهوم می یابد و ظهور می کند ، آنچه که در اندیشه خیام به عنوان تنهایی تبیین می شود ، فراتراز یک تنهایی روانی یا حتی بر خاسته از یک نوع پوچی و یأس فلسفی است بلکه تنهایی است در انبوه جمعیت اما نه فرد وامانده و رمیده از اجتماع.

در میان انواع تنهایی های بشر امروز ، صرف نظر از اشکال تنهایی روانی بر خاسته از عوارض نوروتیک یا هسیتریک، که بیماری محسوب می شوند و یا دست کم عوارض و عواقب آن که موضوع این بحث نیست ، تنهایی ناشی ازتفکر یا یاس فلسفی می تواند انسان را به گریز از خود وادارد و این خود گریزی که خود تنهایی ارزشمندی است هرگز قابل مقایسه با تنهایی محصول خود گرایی و خود بینی نمی باشد.

به عبارت دیگر گرچه این هم خود یک تنهایی معنوی و فلسفی است اما انسان تنها در انبوه جمعیت را به یک خود شیفتگی ( نارسیسیسم ) مبتلا می کند آنچنان که شاعر به زیبایی اشاره دارد :

من از دلبستگی های تو با آینه دانستم                که بردیدارطاقت سوزخود عاشق تراز مایی!

اما پاسخ سوال زیرکانه آقای کریم فیضی از استاد دینانی درباره تنهایی انسان از دید خیام:

« تنهایی انسان از آن حیث است که به خود می نگرد ، انسان وقتی به خود می نگرد، تنهایی خود را در زیر ذره بین نگاه و نظاره خودش کاملاً احساس می کند. اینجاست که انسان برای خودش شئ می شود باید به این نکته دقت زیادی مبذول داشت همه چیز برای انسان شئ است ،ولی خود انسان شئ نیست…. چیزهایی که زیر نگاه فکر انسان قرار می گیرند ، اشیاء هستند، آنها شئ ها هستند و انسان ، انسان است و چون چنین است ، خود را از آنها جدا می بیند و در نتیجه نتها باقی می ماند و این غربت آدمی است.»

دکتر دینانی برای رهایی خیام از تیر تهمت های ناروا ، نگرش انسان را در هستی و غربت او را که حاصل طبیعی تنهایی است مطرح می کند. آنجا که شخصیت های مختلفی از عمر خیام به تصویر می کشد ، در این راستا شاید بتوان ادعا کرد که بخشی از اتهام هایی که خیام را به صورت یک آدم لا ابالی و نیهیلیست مورد تهاجم قرار می دهد ناشی از آن باشد که متهم کنندگان خیام اصولاً نمی دانند که در لحظه اتهام یا حتی تلقی ایشان از خیام ، در مقابل کدام خیام قرار گرفته اند ! خیامی که فیلسوف است یا شاعر؟ ! به عبارت دیگر اگر بخواهیم تلفیقی از تفکرات و نظرات اندیشمندانی چون دکتر دینانی و سایرین درباره خیام داشته باشیم و تحلیلی نهایی ، منتج مؤلفات متفاوت آن خواهد بود، که در بر خورد با رباعیات و اندیشه خیامی ، او را به عنوان فیلسوف در یک رباعی و در دیگری عارف و در جائی شاعر تصور کنیم. بخصوص در آنجا که از شوخ طبعی خیام سخن به میان می آید ، شاید وجه شاعرانه او این طبع لطیف را توجیه گر باشد. اما نگاهی عمیق تر و منصفانه تر به خیام آنگاه بدست خواهد آمد که تفکر خیام را خیامانه بدانیم ، به بیان دیگر خود را در برابر انسانی ببینیم که در زمانی واحد ، فیلسوف ، عارف و شاعر است!

با این نگرش است که میتوان درد تکلیف خیام را درک کرد و جایگاه لعبتکان خیامی را در کنه هستی شناخت، آنجا که می سراید:

ما لعبت کانیم و فلک لعبت باز             از روی حقیقتی نه از روی مجاز

باز یچه همی کنیم بر نطع وجود           افتیم به صندوق عدم یک یک باز

 “بار هستی ” کوندرا  و “هستی و مستی ” دینانی

حدود ۱۵ سال پیش دومین برخوردم با اندیشه های زیرکانه “میلان کوندرا” باعث شد تا آنچه را که در عوالم “کریشنا مورتی” در ابعاد دیگر یافته بودم، رنگ تازه و شاید متفاوتی به خود بگیرد، اصولاَ افکار “مورتی” را نمی توان با اندیشه های ” میلان کوندرا ” از جهاتی مقایسه نمود، بویژه سبک نگارش این دو که اولی  در قالب مباحثات صریح فلسفی و دومی به روش رمان. شاید به بیانی بتوان گفت شباهت های بسیاری که بین ” نیچه ” و ” خیام ” وجود دارد و در عین حال اختلافات عمیقی که بین این دو لمس می شود، بعضاً از سنخ قیاس بین کریشنا مورتی و میلان کوندرا باشد ، بدیهی است که احساس تنهایی و غربت انسان امروز را می توان به عنوان یک وجه مشترک در مقایسه  کوندرا و مورتی یا نیچه و خیام دید، آنچه که باعث گشت که در بحث هستی و مستی دکتر دینانی، خیام نیچه اول یا نیچه خیام دوم تلقی شود!

 میلان کوندرا، نویسنده مشهور چک با این اثر به اوج اشتهار خود درسید ، اگر چه او پیش از این ، رمان های زیبایی چون هویت و پرده را نیز خلق کرده بود که اصولاً موضوع شان تنهایی انسان امروز و غربت اوست. اما شاید بتوان گفت وجه تمایز ” بار هستی ” میلان کوندرا به عنوان یک رمان فلسفی با سایر آثارش از جمله دو رمان فلسفی ذکر شده حضور همزمان حس تنهایی فلسفی و اجتماعی ( سیاسی) هم وطنان کوندرا در کشور چک در شخصیت های این اثر باشد !

محتملاً می توان مدعی بود که بار هستی مورد نظر این رمان به تعبیری همان بار روح یا روان آدمی است ، آنجا که در جدال تلویحی بین دو شخصیت اصلی رمانش یعنی توماس و ترزا در بار هستی می بینیم و بویژه در گفتگویی هایی که آنان را به مقایسه و یا بیان تضاد فلسفی بین “پارمنیدس” و ” بتهوون ” وا می دارد.

میلان کوندرا در این اثر سعی دارد  به این نتیجه برسد که سبکی و شاید به تعبیری اعتلای روح انسان باعث دور شدن او از زندگی زمینی و سنگینی روح او بر عکس ، باعث زمین گیر  شدن یا زمینی تر شدن آن می گردد!

« بار هستی » در واقع به اوضاع سیاسی و اعتراص آمیز شرایط جامعه چکسلواکی در مقطعی می پردازد که به  « بهار پراگ » معروف است ، یعنی دوره بعد از حمله شوروی به آن کشور .

یکی از شخصیت های اصلی این رمان یعنی توماس، جراحی معروف است که انتقادات زیادی از کمونیست های چک دارد، اگر چه این رمان در سراسر دنیا با استقبال قابل توجهی مواجه گردید، اما هرگز توفیق آن را نمی توان با اثر خارق العاده « صد سال تنهایی » گابریل گارسیا مارکز مقایسه نمود شاید یک دلیل ، نقطه ضعفی است که در « بار هستی » به عنوان نتیجه گیری تلویحی این رمان می توان دید و آن رسیدن به این نظر که :  تشخیص راه صواب از خطا در زندگی انسان غیر ممکن است و به همین دلیل راه غلطی وجود ندارد و انسان مبرا از اشتباه و خطاست!

اما آنچه باعث می شود تا بتوان هستی و مستی را با  بار هستی مقایسه کرد به نظرم  دو دلیل عمده است:

اولاً بحث مشترک تنهایی و غربت انسان امروز و شاید ترسیم این تنهایی و نهایتاً توجیه آن با پناه بردن به فلسفه ، ثانیاً بازگشتی به اندیشه های فلسفی عجیب و استثنایی نیچه ، حضور نیچه را در « بار هستی » با اندکی دقت می توان درک کرد آنجا که بحث بازگشت ابدی بعنوان یک اندیشه اسرار آمیز در فلسفه نیچه مطرح می شود، نیچه فیلسوف  با ایده بازگشت ابدی در زمان خویش بسیاری از فیلسوفان را متحیر نمود، آنچه که خیام در جهاتی دیگر در اندیشه خیامی خویش ،یعنی خیام، بعنوان خیام ، نه فیلسوف ، عارف یا شاعر صرف ، بلکه بسان  نیچه اول ، اما با عمق و ظرافت بیشتر در رباعیات خویش کشف می کند!

حضور خیام  و بار هستی در ایران

این اثر میلان کوندرا با عنوان « بار هستی » تاکنون در ایران ۱۷ بار تجدید چاپ شده وبا توجه به جامعه نه چندان اهل کتاب ایرانی این چنین استقبالی از « سبکی تحمل ناپذیرهستی » ( نام اولیه وترجمه لغوی کتاب ) خود جای سوال دارد. بدیهی است که این اقبال مردم نسبت به اثر کوندرا لزوماً ارتباطی با اشتهار میلان کوندرا در جهان ندارد چرا که در مورد سایر
 رمان های ایشان مثل پرده و هویت اگرچه از مضامین مشترک فلسفی بر خور دارند. این توفیق دیده نشده است. تألیف رمان بار هستی بر می گردد به سال ۱۹۸۴ و البته اولین ترجمه آن در ایران در سال ۱۳۶۵ ( توسط پرویز همایون پور) یعنی فقط ۲ سال پس از تالیف و انتشار آن درجمهوری چک ، ۴ سال پس از نشر در سال ۱۹۸۸ بار هستی به صورت فیلم انگلیسی با کارگردانی فیلیپ کوفمان در جامعه هنری حضور یافت.

اما حضور و توفیق شایان توجه بار هستی در ایران بعد از انقلاب می تواند منتجه چند مؤلفه متفاوت اما مرتبط باهم باشد ، یکی، شباهت تلویحی ای که بین حضور ایدئولوژی در جامعه بعد از انقلاب ایران و عصر « بهار پراگ» در چکسلواکی وجود دارد، متأسفانه در هر دو جا ، ابزاری نمودن  ایدئولوژی و ارتزاق از ماکیاولیسم، بعضاً به راه های تخریب ارزشهای اجتماعی بنام ایدئولوژی دامن می زند، به بیان دیگر آنچه که در جامعه چک بعنوان آرمان کمونیستی مورد سو استفاده قرار می گیرد در اجتماع ایرانی بعد از انقلاب بنام ایدئولوژی اسلامی …

دومین دلیل استقبال از این رمان را شاید بتوان به تنهایی و غربت مرتبط دانست. بدیهی است جامعه ای که در آن حاکمان ضد ارزش ها را جایگزین ارزش ها می نمایند و به تبع آن اخلاق اجتماعی بیمار می شود ، کمترین دستاورد ، یک تنهایی است که اگرچه تنیجه یک یأس فلسفی نمی تواند باشد اما انسان تنها و در غربت را به سوی مستی سوق می دهد، مستی بی خبری و بی خودی.شاید یکی از دلایل گرایش نسل امروز در جامعه ایران نسبت به اندیشه ها و بویژه رباعیات خیام همین احساس تنهایی یا دست کم انفعال نسبت به فضای خفقان باشد. بخصوص که بسیاری از وابستگان به همین نسل اصلاً اندیشه خیامی را مغایر و مخالف با دین تلقی می کنند و البته متأسفانه به عنوان یک نکته ممتاز و روزنه امید! حال با این ذهنیت ، اینکه حضور خیام در « هستی و مستی » دکتر دینانی که اثری بسیار تازه ( از جهت تالیف و نشر ) محسوب می شود، در جامعه امروز ایران چگونه حس شود و احتمالاً استقبال! وابسته خواهد بود به عواملی مختلف ، گرچه ذکر این نکته بی فایده نخواهد بود که طبعاً یکی از دلایل توفیق بار هستی، رمان بودن آن است ( اگر چه رمان فلسفی ) اما هستی و مستی صرفاً مباحثات مستقیم فلسفی. حال اگر به این اصل ، نکته ای نغز و ظریف را بیافزایم و آن ، نفس رمان بودن یک اثر، آنجا که گفته شده :

« رمان معشوقی انحصار طلب است که جز خود هیچ چیز را برنمی تابد!»

که ظاهراً سخنی است از دکتر مهاجرانی که چند سال پیش در جایی از ایشان دیدم و شاید در حاشیه بحث « سهراب کشان » ایشان؟!

پس از این جهت ، چه بسا معشوقه « بار هستی » جای جولان به « هستی و مستی » را ندهد!

خیّام ، خامنه ای و پوتین!

ظاهراً ارتباطی بین این سه شخصیت شاید حتی در این بحث وجود نداشته باشد! اما اگر آیه الله خامنه ای به عنوان رهبر نظام جمهوری اسلامی خود را از خطر سر مستی سیاسی و قدرت بدور دارند و بار هستی را بصورت تکلیف و با حق آزادی و انتخاب به مردم واگذارند و به تعبیر :

کنون زان خفتگی بیدار گشتم               و زان مستی کنون هشیار گشتم

آقای خامنه ای خسته(؟!) از خفتگی نجات یابد و ناخود آگاه بیش از این سر مست قدرت پوشالی نمانند،آنگاه که خلق، خامنه ای را نه بدین گونه که هست ، که، به بزرگی یاد خواهند کرد!؟ خیام ایرانی بیش و پیش از آنکه ملجأ ” ولادیمیر پوتین ” سیاستمدار رند روسی باشد، برای ایشان خیال انگیز و جان پرور خواهد بود.

بویژه آنجا که خیام به انذار و استفهام می پرسد:

نا کرده گنه در این جهان کیست بگو                و آن کس که گنه نکرد چون زیست بگو

مــن بــد کـنم و تو بـد مکافات دهی                  پس فــرق میان من و تو چیست بگو؟!

شاید خیام بتواند تسلی خاطری برای آیهالله خامنه ای باشد و حاکمان جمهوری اسلامی که برغم آنکه بسیاری شان ، خود گناه آلوده اند اما مردم را به گناه ناکرده انذار و عذاب میدهند! بترسند از خدایی که در روزی از آنان خواهد پرسید که : ” بأی ذنب قتلت؟ “، شاید خوش بینی فلسفی خیام در این رباعی، ممری برای آقای خامنه ای بگردد اگر امروز از پیله قدرت بدر آیند!

دکتر مهاجرانی در نوشته « هستی و مستی دکتر دینانی…» معتقدند که استاد دینانی آنجا که بدنبال تفسیر رباعی:

یــــاران مـــوافق همـــه از دست شـدند            در پای اجل یــکان یـکان پست شدند

خوردیــم ز یک شراب و در مجلس عمر           دوری دو ســه بیشتر زما مست شدند

می گویند: « دوستانی دارم که سالهاست راه ما از هم جداست ، در جوانی و طلبگی با هم بودیم… بعدها روزگار ما را به دانشگاه برد و تند باد حوادث آنها را به سیاست و قله های رفیع پست و مقام کشاند و در واقع راهمان جدا شد… با اینکه هیچ رابطه ای بین ما وجود ندارد با این حال اگر خطری آنها را تهدید کند من نگران می شوم.»

منظورشان اشاره به آیهالله خامنه ای بعنوان ” یاران موافق از دست شده ” است!

اکنون اگر با این فرض آقای مهاجرانی پیش برویم ، وجوب بازگشت بزرگ آقای خامنه ای به خلق یک اضطرار است و در این سنگلاخ سیاست سبع، خیام پیش از آنکه به یاری تنهایی های پوتین بشتابد مرهمی برای آیهالله خامنه ای خواهد بود!

بویژه وقتی آقای پوتین می گوید: « لحظه های دشوار زندگی را با خواندن رباعیات خیام سپری می کنم » و یا دو سال پیش در مصاحبه ای و در پاسخ به خبر نگاری گفته بودند: «بهترین هدیه ای که تاکنون گرفته ام کتاب رباعیات خیام است که همسرم در روز تولدم به من اهدا کرد!»

البته دکتر دینانی در این مورد که آیا آقای پوتین شعور خیام خوانی را دارند در تردیدند! بنده با تمام احترامی که برای ایشان قائلم با این نظرشان موافق نیستم و به عبارتی دیگر این تشکیک را روا نمی دانم چون : اولاً آقای پوتین اگر چه شاید به زعم دکتر دینانی شعور لنین را نداشته باشد اما بعنوان یک سیاست مدار زیرک و جهان دیده که سالها ریاست ” ک.گ.ب ” تشکیلات مخوف اطلاعاتی شوروی سابق را به عهده داشتند، دست کم درک آن بخش از رباعیات خیام را دارد که وی را از تنهایی و پوچی نجات دهد، فراموش نکنیم که در کشوری مثل روسیه یا آذربایجان ترجمه رباعیات خیام گاهاً جزء پر فروش ترینها و در نتیجه نایاب ترین ها بوده است! ثانیاً ، همانطوریکه استاد معتقدند خیام وجوه مختلف دارد ، ممکن است آنچه که ایشان را تسلی می دهد وجه شبه عارفانه بعضی از رباعیات باشد که لزوماً نیازی به درک خیام فیلسوف نمی باشد، به بیان دیگر فردی مثل پوتین هم می تواند به مصداق

« آب دریا را اگر نتوان کشید              هم به قدر تشنگی باید چشید »

دست کم درک محدودی از خیام داشته باشد! و چه بسا به تعبیر « هرکسی از ظن خود شد یار من » خیام را یار خلسه های تنهایی خویش بخواند؟!

از دگر سو ، حتی اگر به عنوان یک ژست سیاسی با موضوع بر خورد کنیم این خیلی مهم است که سیاستمداری مثل پوتین این گونه با خیام برخورد می کند اعترافی که در سیاسیون حاکمیت ما بندرت دیده می شود!

واپسین کلام آن که به آقای خامنه ای توصیه می شود لحظه ای از پوسته پوشالی قدرت خارج شوند و به اطراف خود بنگرند ، سر مستی ناشی از اقتدار و انحصار طلبی باعث میشود که در گرداگرد بسیاری از حاکمین حوادثی رخ دهد که شاید آنان در کوران حدوث آنان نباشند چون همواره شنونده عده ای محدودند که منبع خبری شان و گاهاً بد تر از آن صرفا مجیز گویان و متملق اند، اما در هیچ شرایطی مسولیت یک حاکم هرگز نسبت به ظلمهایی که بر مردم روا میدارد سلب نمی شود.

بنابراین انتظار میرود که آیهالله خامنه ای هم مانند بسیاری از جمله محمد رضا پهلوی که تقصیر مظالم رژیم شاه را نهایتاً به گردن اطرافیان خود می افکند ، چون مدعی بود که از مسائل فراوانی اصولاً با خبر نمی شده!! در آینده از این مستمک مندرس ، کرباسی برای خویش ندوزند و پیش از آنکه دیر تر شود از خود بدر آیند و بسوی خلق رهنمون و شنوای این پیام مردم که :

ای مفتـــی شــهر از تــو پــر کـارتریم          با ایــن همه مستی ز تو هشیار تریم

توخون کسان خوری وما اشک رزان               انصاف بـده کدام خون خوارتریم؟!

( در برخی منابع به صورت « ای صاحب فتوا…» ذکر شده و « خون رزان »)

چرا که فردا خیلی دیر خواهد بود اگر چه امروز هم بویژه بعد از انتصابات فرمایشی که هنوز آقای خامنه ای نام آن را انتخابات، آن هم ازنوع سالمش برای رئیس جمهور گزینشی خویش میداند، خسرانی که این خلق خدا متحمل آن شدند شاید غیر قابل جبران بوده باشد.

و نکته فرجامین اینکه، درک بار هستی انسان را می تواند از منجلاب سر مستی به ویژه در مادّیات و قدرت رهایی بخشد و چنانچه فردی توفیق ادراک آن لحظه تکان دهنده تغییر را در حیات خویش نیابد ، چه بسا که با صور اسرافیل هم از خواب به در نیاید ، چه ، خفته را می توان بیدار نمود اما آنکه خویش را به خواب زده ، شاید هرگز…!

تو را که از مل و مال است مستی و هستی

خمار و خواب تو را صور نشکند به صدا!