مقالات

برکناری بنی صدر و آغاز استبداد

جرس

 
تاریخ انتشار: ۰۳ تیر ۱۳۹۲, ساعت ۱۰:۳۴ بعد از ظهر
 
برکناری بنی صدر و آغاز استبداد
علی ایزدی
درحاشیه روایت یوسفی اشکوری از برکناری بنی صدر در گفتگو با جرس
توضیح : متن پیش رو، حاوی انتقاداتی است که نویسنده یادداشت پس از انتشار گفتگوی جرس با آقای حسن یوسفی اشکوری  پیرامون ماجرای برکناری آقای بنی صدر، به این رسانه ارسال نموده است. جرس امکان رد و یا تائید محتویات این یادداشت و روایت های تاریخی آن را ندارد. صرفا به منظور کمک به تضارب آرا و انعکاس روایت های مختلف از ماجرای برکناری آقای بنی صدر ، اقدام به انتشار آن می نماید. ***درتاریخ ۳۰ خرداد مصاحبه‌ای در سایت جرس منتشر شد که در آن به مناسبت ارائه تصویری از فضای انتخابات ریاست جمهوری اخیر و نیز به بهانه تقارن این روزها با حوادث تاریخ ساز خرداد ماه در طول انقلاب اسلامی ، دوست بسیارعزیز و استادم آقای یوسفی اشکوری برآن شد تا به تحلیل بخشی از زوایای مربوط به ماجرای برکناری اولین رئیس جمهور تاریخ ایران و مسائل مربوط به اولین مجلس انقلاب بپردازد ، قبل ازورود به نقد یا بحث درباره بخش قابل توجهی از مباحث مطروحه در آن مصاحبه ، لازم می دانم به مقدمه‌ای بپردازم.
 
تاریخچه‌ای از سوابق حسن یوسفی اشکوری و ابوالحسن بنی صدراگرچه نیازی به معرفی آقای یوسفی اشکوری نیست ، اما به زعم خویش لازم می دانم به ابعادی از شخصیت ایشان بپردازم ، آشنائی راقم با ایشان برمی گردد به سال ۶۶ یعنی ایجاد ارتباط مستقیم بنده با ایشان ، درسال ۶۳ کتابی را با عنوان ” شهید مطهری افشاگر توطئه ظاهر دین به باطن الحاد و مادیت ” ، فردی به نام علی ابوالحسنی ،ظاهرا ملقب به منذر ، منتشرکرده بود ، نوشته‌ای مملو از تهمت و نسبت ناروا به دکتر علی شریعتی و حتی استاد محمدتقی شریعتی مزینانی ، مولف با دلایلی مضحک به هتک شریعتی ، اندیشه‌ها و آراء او پرداخته بود ، یوسفی اشکوری اولین و البته تنها کسی بود که به تقابل جدی با ان کتاب پرداخت ، بزودی نقد ایشان مورد استقبال عده قابل توجهی از نسل جوان جویای شریعتی و تشنه اندیشه‌های ایدئولوژیک معلم انقلاب قرار گرفت ، البته برای من هم که بقول خود شریعتی ، شخصیت دکتر بسان توتمی بود ، این اثر و نقد مستدل آقای یوسفی بسیارسودمند بود و بهانه‌ای تا منجر به ارتباط نزدیک با ایشان شود ، خیلی مواقع با ایشان در بنیاد تشیع قرار دیدار می گذاشتم ، البته بعدها هم تا حد زیادی با تفکر اشکوری آشنا شدم ، چون بیش از ۱۰ سال با جامعه زنان انقلاب اسلامی و خانم اعظم طالقانی کار کردم ، جائی که ایشان درگذشته گاها سخنرانی می کردند یا در نشریه پیام هاجر قلم می زدند ، چند سال بعد سید حمید روحانی در ماهنامه ۱۵ خرداد که مربوط به بنیادی به همین نام بود ، به اصطلاح به افشاگری و در واقع هتاکی به شریعتی در ادامه راه علی منذر پرداخت ، این جانب هم با علاقه وافری که به اندیشه‌های شریعتی داشتم ( و البته هنوز هم به این وابستگی فکری به سترگی چون شریعتی افتخار می کنم ! ) ضمن پرداختن به سایر موضوعات در تحریریه ماهنامه و بعد‌ها هفته نامه پیام هاجر ، به نقد برخی دیدگاه‌های خصمانه کسانی که نسبت‌های ناروابه دکتر شریعتی می دادند ، می پرداختم که بدون تردید قسمت عمده‌ای ازتوانائی‌ام برای قلم فرسائی دردفاع از شریعتی را مرهون روشنگری‌های محققی چون اشکوری می دانم که بدون شک خود ارادت و آشنائی عمیقی به آن بزرگوار داشت ، اما نکته بسیار مهمی که ارزش کار یوسفی اشکوری را مضاعف می نمود ، شجاعت ایشان در دفاع از شریعتی بود ، در شرایطی که سخن گفتن از شریعتی اگرچه جرم آشکاری محسوب نمی شد اما همواره حساسیت بر انگیز بود ، برای فردی در جایگاه ایشان به عنوان یک فرد معمم و به اصطلاح حجت الاسلام این مهم خطیر می نمود ، البته بعد‌ها فعالیت‌های وی به عنوان یک ملی ـ مذهبی و نهایتا گره خوردن سرنوشت ایشان با کنفرانس برلین و ماجرای تکفیر وی و محکومیت به اعدام که نهایتا به ۳ سال سخت در حبس منجر شد ، خود به خوبی ثابت نمود که اشکوری برای اندیشه آزادی خواهانه خود تا کجا می ایستد و بها می پردازد .
اما در مورد دکتر بنی صدر ، نیازی به هیچ گونه معرفی و مقدمه نداریم ، وقتی ایشان رئیس جمهور شد ، ۱۳ سال داشتم ، بعد از آشنائی با شریعتی ، بزگترین شخصیتی که در روح و افکارم اثر عمیق و ماندگار گذاشت ، ایشان بود ، خوب البته باز یک دلیلش بر می گشت به ارادتی که متفکری چون دکتر ابوالحسن بنی صدر به شریعتی داشت ، سال اول ریاست جمهوری ایشان را به یاد دارم که هماره با تنش‌ها همراه بود ، در روزنامه دیواری مدرسه می نوشتم و با علاقه خاص از ایشان دفاع می کردم ، روزنامه انقلاب اسلامی واقعا اثرگذار و فوق العاده بود ، به عنوان مثال کارنامه رئیس جمهوری ، ستونی که آقای بنی صدر به ان می پرداخت ، یاداشت‌های مرحوم لاهوتی بعضا و بویژه نوشته‌های زیبای آقای علی حجتی کرمانی و… بنظراینجانب روزنامه انقلاب اسلامی قوی‌ترین و اثربخش‌ترین رسانه‌ای بود که نه صرفا دربرهه بعد از انقلاب که در تارک تاریخ مطبوعاتی ایران خوب درخشید ، که البته بخش عمده آن مرهون کار سخت و مجددانه آقای محمد جعفری پژوهشگر تاریخ امروز و روزنامه نگار جوان و البته حرفه‌ای آن روز می باشد و پرتیراژترین بودن انقلاب اسلامی هم به حق مرهون مجموعه عوامل فوق الذکر بود ، یکی دیگر از خصیصه‌های مهم انقلاب اسلامی تمسک و نهایتا پایبندی آن به شعار مقدسی بود که در صدر عنوان آن می درخشید و آن پیام و درس بزرگ ” به سخن‌ها گوش دهید و برترین‌شان را انتخاب کنید ” بر گرفته از بخشی از آیه‌ای در سوره زمر ، که خود درس دمکراسی در بعد نظری آن است .
ماه‌های پر تلاطم آغاز شده بود ، نهایتا بنی صدر متهم به خیانت ، لیبرالیسم هم چماقی بود که پس از مرحوم بازرگان و برخی یارانش در دوران دولت موقت ، اکنون نصیب رئیس جمهور محبوب و منتخب مردم می شد ، نهایتا با اشاعه اندیشه موذیانه‌ای که آرم خیانت و کوتاهی در جنگ را هم برای دکتر بنی صدر به ارمغان می آورد ، وی از فرماندهی کل قوا عزل شد ، زمانی که نوشتن و گفتن در باره او جرم محسوب می شد ، شخصا به یاد دارم که در مدرسه راهنمائی‌ای که در آن تحصیل می کردم ، چه جوی حاکم شده بود ، روزنامه دیواری را از من ربودند ! چون معتقد بودند به عنوان مسئول آن به آقای بنی صدر زیاد بها می دادم و افکارم متاثر از روزنامه انقلاب اسلامی یا از برخی اندیشه‌های شریعتی است که بوی جدال با روحانیت را می دهد ! به هرحال با سقوط رئیس جمهور در واقع به هرحرکت آزاد اندیشانه خط بطلان کشیده شده بود ، ( دست کم این احساس من بود ) با سانسوری که حزب جمهوری وسایر وابستگان ولایتی ایجاد کرده بودند ، پیش بینی می شد که روزگاری اعدام‌های فجیع و شکنجه ارمغان چیزی خواهد بود که آن را مبارزه با لیبرالیسم و دفاع از اسلام ناب محمدی می خواندند .
کسانی چون راقم این سطور که هنوز خیلی جوان بودیم و تشنه کشف حقیقت با سانسور و تبلیغات حاکم سرانجام این شبهه را با خود یدک می کشیدیم که بنی صدر به ایران خیانت کرده است ؟! بین سال‌های ۷۴ ـ۶۶ که برای برخی نشریات می نوشتم از جمله جهان اسلام به مدیریت سید هادی خامنه‌ای یکی از دغدغه‌هایم این بود که آیا واقعا بنی صدر خائن بود ؟! متاسفانه فضای اندیشه آزاد وجود نداشت ، با اینکه امثال من تا حدی اهل تحقیق بودیم و شاید قلم ، چون منابع دریافت مان سانسور شده بود ، همواره با شائبه شبهه که دردآور بود حرکت می کردیم ، گاهی در افکار خود از خویش می پرسیدم آیا واقعا ان گونه که می گویند بنی صدر کسی که زمانی محبوب‌ترین چهره سیاسی بود واقعا به انقلاب خیانت کرده است !؟ و چرا ؟ البته ذهن امثال من پاسخی را دنبال می کردکه براین بهتان مهر ابطال بزند ، سال‌ها سپری گشت ، فعالیت مطبوعاتی‌ام هم به ناچار تعطیل شد ، آخرین جریده هایی که برایشان می نوشتم هم شهید شدند ! روزنامه جهان اسلام بسته شد ، پیام هاجر هم که سال‌ها برایش می نوشتم و در واقع هر روز با ان بزرگ می شدم و شاید پخته تر مدتی به تیغ سانسور دادگاه ویژه روحانیت ، اصلا دفترش ، یعنی محل کارمان با اعظم طالقانی پلمپ شد ، ماندم تنها با پیام دانشجوی حشمت الله طبرزدی که بعد از انتشار دو مقاله‌ام در انجا آن هم تعطیل شد ، حال علی مانده بود و حوضش ، در این میان اخراج از دو دانشگاه و در دو رشته تحصیلی متفاوت پس از سپری کردن بخش عمده واحدها به جرم آن که همش با آخوند عقیدتی بحث می کنی که شریعتی این چنین بود و آن چنان ، تازه مهر هم کاری با اعظم خانم طالقانی و نهضت آزدای هم بر پیشانی‌ام هنوز پررنگ می نمود ، ( سال‌ها بود که در جلسات دعای کمیل که در منزل افراد متفاوتی برگزار می شد البته همراه با سخنرانی عده‌ای از اعضای نهضت و ملی ـ مذهبی‌ها شرکت می کردیم ) سرانجام این جرائم مرا هم با فراری شاید بزرگ به خارج از ایران پرتاب نمود ، جایی که اندک اندک توانستم با منابع سانسور نشده مانوس شوم ، اما آن سوال آزاردهنده هم چنان زنده بود ، خیانت یا اتهام ، کدام برازنده اولین رئیس جمهوراست ؟!
سه سال پیش در برنامه مثلث شیشه‌ای سیمای جمهوری اسلامی برای اولین بار کسی شهامت به خرج می دهد : ” بنی صدر اصلا در جنگ خیانت نکرد ، برعکس می خواست ایران در جنگ پیروز شود تا از این پیروزی به نفع خودش بهره برداری کند ! ” این سخن وزیر دفاع وقت آقای شمخانی بود ، اگرچه به قول دکتر شریعتی با دفاعی بد به جای حمله‌ای خوب به بنی صدر می خواست او را از جهاتی دیگر تخریب نماید ، اما در هر حال اعترافی بزرگ بود که بر درخشانی کارنامه اولین رئیس جمهورحداقل در مورد داستان مضحک خیانتش در جنگ می افزود . حال با این مقدمه مطول ، می پردازم به اصل موضوع یعنی مصاحبه آقای اشکوری منتشره در جرس درست در سی ودومین سالگرد برکناری رئیس جمهور منتخب مردم که خود به تعبیری نوعی کودتا محسوب می شد ، پاسخ به بخشی از مباحث آقای یوسفی البته دقیقا به ترتیب نظم مندرج در مصاحبه مطروحه نیست و اینجانب بر اساس اولویتی که در موضوعات مربوطه حس می کردم به نقد آنها می پردازم .
الف ـ استیضاح ابوالحسن بنی صدر و شرایط ناعادلانه آن :۱ـ آقای یوسفی درپاسخ به این پرسش که با توجه به عدم حضور رئیس جمهور در جلسه مجلس ، استیضاح چگونه می توانست عملی باشد ، درحالیکه ازفحوای سوال پرسش کننده این استفهام القاء می شد که روند اجرای استیضاح منطقی نبوده اظهار می نمایند : ” اما عدم حضوررئیس جمهوربه هر دلیل خلاف طرح استیضاح نیست ، این حق قانونی رئیس جمهور است که شرکت کند و در مقابل اتهامات از خود دفاع کند ، اما اگرنخواهد از آن استفاده کند، استیضاح انجام خواهد شد ، در هر حال فضای هیجانی و ستیزانه ( ستیزه جویانه یا ستیزه گرانه ) استیضاح که فرجام آن نیز مشخص بود ، قطعا برای استیضاح دمکراتیک مناسب نبود . “درست است که از نظر قانونی استیضاح بدون حضور رئیس جمهور عملی و هم مجاز است ، اما سوال این است که وقتی رئیس جمهور نمی توانست در جلسه مجلس شرکت کند واین عدم حضور در حقیقت یک اجباربود برای ایشان و نه یک انتخاب ، نمایندگان مجلس از بعد اخلاقی قضیه چگونه به خود اجازه انجام چنین مهمی را دادند ؟ آقای بنی صدر اگر در آن جلسه شرکت می کرد می توانست از خود دفاع نماید ، گرچه برای آنانی که از قبل برنامه ریزی کرده بودند که به کجا برسند ، گوش شنوائی برای توضیحات رئیس جمهور نمی توانست وجود داشته باشد ، اما این از بین برنده حق دفاع وی نمی توانست باشد .
۲ـ مرحوم سحابی در همان موقع اعلام می کند که روند شکل گیری جلسه استیضاح را سالم نمی داند ، بحثی که ایشان به عنوان عدم سلامت این مقوله می نماید یک تعارف یا ژست دمکراتیک نبود ، ایشان برغم عدم توافق با برخی از مواضع آقای بنی صدر در مقابل آنچه که نادرست یا شاید ناحق می نماید ایستادگی می کند و صراحتا نا سالم بودن شرایط را اعلام می کند و نهایتا با عدم شرکت آن جلسه را تحریم می کند ،حال با توجه به آن موقعیت نامناسب ، نمایندگان چه اصراری داشتند که استیضاح در همان بستر و با شتابزدگی صورت گیرد ؟ به بیان دیگر اگر مراحل نیل به مقدمات استیضاح ناسالم بود ، چگونه اصل استیضاح می توانست غیرمغرضانه و یا سالم باشد ؟
۳ـ اینکه آقای اشکوری عنوان دمکراتیک نبودن را صرفا به عنوان ضعف ان استیضاح کذائی بکار می گیرند ، اصل مشکل را حل نمی کند ، ایکاش مسئله تنها عدم اعمال دمکراسی بود ، دراین صورت از جامعه یا اولین مجلس بعد از انقلاب هم توقعی بیش از این نبود که متوسل به یک رفتار غیردمکراتیک شود ، برعکس آنچه مایه تاسف است ، ناعادلانه بودن شرایط استیضاح بود ، تنها نزد قاضی رفتن ، نتیجه‌اش همیشه راضی برگشتن است ، اگرچه در بازی استیضاح اصولا بین شاکی و قاضی فرقی نبود ، نمایندگان قراری را از قبل مهیا کرده بودند و آن محکوم کردن کسی که همیشه وپیشاپیش محکومیتش برای انان محرز شده بود و نمایش استیضاح به این محکومیت صرفا فرم رسمی می بخشید .
ب ـ رای عدم کفایت سیاسیدر شرایطی که مراحل استیضاح و بحث عدم کفایت بنی صدر به سرعت سپری می شد ، دادستان کل انقلاب از مردم می خواهد که بنی صدر را هرجا که بیابند دستگیر و تحویل دهند! این خبر در تمام جراید آن روزها درج شده بود و به عنوان سند افتخاری بر تارک تصاحب قدرت در جمهوری اسلامی و تولدی استبدادی دهشت بار می درخشد ، همین فرد دادستان مجددا در رادیو و تلویزیون ظاهر شده و مدعی می شود که بنی صدراستحقاق ۷ بار اعدام را دارد ! وقاحت در شکستن قانون از حد خود گذشته بود ، در همین حین همسر رئیس جمهور را هم دستگیر می کنند به عنوان گروگان یا هر حرکت مذبوحانه دیگر ، بدین ترتیب رئیس جمهوری که عملا مخفی ومتواری شده بود ، اصلا اثبات عدم کفایتش پس از استیضاح چه معنایی می توانست داشته باشد ؟! اما با فرض آنکه بتوانیم بپذیریم واقعا یک جریان عدم کفایت بوده و انچه که طرفداران آقای بنی صدر به عنوان کودتا می خوانند ، انحراف از حقایق یا دست کم اغراق است ، توجه به چند نکته ضرورت دارد :
۱ـ آقای خامنه‌ای درهمان جلسه در مجلس متنی را قرائت می کند و طبق معمول با استخدام ادبیات ظاهرا حق طلبانه که همواره از ویژگی‌های وی بوده و هست به چندین دلیل عمده برای اثبات عدم کفایت رئیس جمهور می پردازد از جمله ۴ عامل اصلی و متقن (!) ، نخست بنی صدر را متهم می کند که برای نهاد‌های قانونی برخاسته از متن انقلاب ارزش و احترام قایل نبوده از جمله جهاد سازندگی ، سپاه پاسداران ، مجلس و شورای انقلاب و … و مدعی می شود که آقای بنی صدر حتی به خود نهاد ریاست جمهوری احترام نمی گذارد ، انجا که می گوید این نظام چیزی نیست که من افتخار کنم رئیس جمهور آن باشم! و در نتیجه برای رئیس جمهور تنها شخص ایشان مهم است ، البته صرف نظراز اینکه آقای بنی صدر در چه شرایطی و لحنی این جمله را ادا کرده باشد ، متاسفانه با شرایطی که فراهم کرده بودند ، بخصوص موضوع شکنجه در زندان‌ها که رئیس جمهور با شواهدی به وجود آن اطمینان و یقین پیدا کرده بود ، بیان این عبارت از طرف بنی صدر اتفاقا موید شرایط دردناکی بود که جناح‌های مخالف و قدرتمدار علیه رئیس جمهور بنام اسلام مهیا کرده بودند و صرف نظر از شخصیت بنی صدر که می توانست با کیش شخصیت خود صرفا جنجال آفرینی کند یا به افشای حقایق بپردازد ، یک حقیقت تلخی بود که سنگینی آن در شکل گیری یک دیکتاتوری تمام عیار حس می شد .
۲ـ یکی دیگر از دلایل عدم کفایت آقای بنی صدر به زعم بیانیه بی‌کفایتی رئیس جمهور در ان مجلس ، اتهام بنی صدر به سیاست بازی بجای حق طلبی بود ، آقای خامنه‌ای بخشی از ان متن را اینگونه قرائت می کند ، یکی از ویژگی‌ها و اهداف انقلاب ما توجه به حقیقت طلبی است ، اما آقای بنی صدر همواره کوشیده تا سیاست بازی و سیاست گرائی را جایگزین حق طلبی نماید ، پیش از رسیدن به ریاست جمهوری با گروه هایی چون مجاهدین مخالفت می کرد اما بعد از رسیدن به قدرت به آنها بها داد و در دوران ریاست جمهوری برای آنان مجوز حمل سلاح صادر نمود ! چون به وجود آنان برای اهداف خویش نیاز داشت ! اگرچه در نادرستی و کذب بودن این اتهام تردیدی وجود ندارد و شواهد تاریخی ثابت می کند که این انگ صرفا ابزاری برای تخریب رئیس جمهور بود ، اتفاقا در دیداری که حدود یک ماه پیش در پاریس با دکتر بنی صدر داشتم تا در چند مورد مصاحبه‌ای با ایشان داشته باشم ، این جریان را نیز به عنوان یکی از ادله عدم کفایت سیاسی ازایشان سوال نمودم ، آقای بنی صدر اذعان داشت این کذب محض است ، بلکه نظر به اینکه اینجانب رئیس جمهور بودم و طبعا یکی از وظایفم حفظ جان کسانی بود که برایشان احساس خطر می کردیم و در ان زمان با درگیری‌ها وترورهایی که صورت می گرفت ، تصمیم بر آن شد که به آقای رجوی یک قبضه اسلحه کلت کمری تحویل داده شود تا از خطرات محفوظ باشد ( به جای برخورداری از محافظ شخصی ) و اتفاقا این امربا صدور نامه‌ای که از طرف دفتر ریاست جمهوری به شهربانی ارسال شد ، انجام گرفت ، دکتر بنی صدر ادامه می دهد که در روز ۲۵ اسفند به منزل آقای خمینی دعوت می شویم ، عده‌ای از جمله مهندس بازرگان و همین آقای خامنه‌ای حضور داشتند ، اتفاقا آقای خمینی در دو مورد من و آقای بازرگان را مورد مواخذه ونقد قرار می دهد ، به آقای بازرگان می گوید که شما چرا رجوی را کاندید کرده اید و از من می پرسد که که چرا از ریاست جمهوری به شهربانی دستور داده‌ام که به آقای رجوی اسلحه بدهند ، من در جواب می گویم برای حفظ جان ایشان ولی اقای خمینی در حضور همین خامنه‌ای می فرماید که ایشان حق حیات ندارد ! بنابراین ماجرای مسلح کردن مجاهدین خلق که اصلا مطرح نبوده و هرگز هم انجام نشد و البته نقل ماجرا بدین شکل از سوی خامنه‌ای در مجلس برمی گردد به داستان دروغگوی کم حافظه و تحریف تاریخ برای تخریب دیگران .
آقای اشکوری عزیز ملاحظه می کنید آنچه که نقل شد بخشی از ادعای اثبات کننده در عدم کفایت سیاسی رئیس جمهور بود که به عنوان بندی مستقل درآن نامه‌ای که در مجلس از طرف آقای خامنه‌ای خوانده شد ، گنجانده بودند و شما و بسیاری از نمایندگان حاضر در مجلس با باور یا پذیرش آن دست کم به عنوان یکی از دلایل بی‌کفایتی بنی صدر ، بر آن مهر تایید زده بودید.
۳ـ آنچه که شما در مصاحبه خود در توجیه عدم کفایت به عنوان تلقی شخصی مطرح کرده اید ، متاسفانه از جهاتی دیگر هم چندان محکمه پسند نمی نماید ، آنجا که اذعان داشته اید ، بحث عدم کفایت بر می گردد به ناتوانی آقای بنی صدر در اداره مملکت و هماهنگی بین قوا و نهایتا بهره گیری از فرصت‌ها به نحو صحیح در تعامل با سایرنهادها از جمله مجلس . شما هم خوب می دانید که در حقیقت بی‌کفایتی آقای بنی صدر بیشتر یک اتهام بود تا یک اصل و استنتاج منطقی و بعد سیاسی‌اش هم بر سایر ابعاد غلبه داشت ، به عبارت دیگر بر خلاف تعریف منطقی و محدود اما در عین حال درست شما از واژه کفایت بر اساس قانون اساسی ، طرح عدم کفایت آقای رئیس جمهور به این واسطه که ایشان توانائی اداره مملکت را ندارند ، ارائه نشده بود ، بلکه هدف آن اثبات برتری حریف یعنی حزب جمهوری و سایر جناح‌های وابسته به آقای خمینی بر بنی صدر بود به بیانی دیگر بازی سیاسی‌ای بود که در آن باخت بنی صدر تضمین می شد ، مشخص بود که طرح به اصطلاح عدم کفایت ۱۷۷ رای بیاورد ، وقتی دوسوم مجلس از آغاز در دست جناح رقیب بود و اصولا هدف از ایجاد ان ترکیب مجلس این نقشه برنامه ریزی شده مخالفان سرسخت آقای رئیس جمهور در جهت به زانو درآوردن او باشد ، مجلسی که در دو دوره انتخاباتی مشکوک طی اسفند ۵۸ و فروردین تنها توانسته بود ۲۳۷ نفر از حداکثر ۲۷۰ عضو خود را تامین نماید ، مجلسی که محصول مشارکت تنها ۱۴ درصد از مردم ( واجدین شرایط ) در تعیین سرنوشت کشورشان بود ، با توجه به تمام این کاستی‌ها ، آن مجلس فراورده یک تقلب بزرگ نیز بود ، بدیهی بود که در آن چنان فضایی حرف بنی صدر و هوادارانش خریداری نداشت و آنچه که در جلسه ۳۰ خرداد مجلس اول در سال ۶۰ رقم خورد ، پایانی بر آروزی تحقق آزادی و نیل به جامعه مدنی با استقرار یک دیکتاتوری تمام عیار بود ، بازی سیاسی خطرناکی که طرح عدم کفایت سیاسی رئیس جهمور نام گرفته بود . جمهوری اسلامی هم که عوام فریبی عمومی به نام دین را رنگ پرچم خود ، درست در همان روز به یاد ماندنی عزل یک رئیس جمهور در مجلس ، در روزنامه‌ها تیتر می کند : ” مجلس با رای یک پارچه خود به ندای ملت پاسخ مثبت داد ” !! کدام ملت ، کدام ندا ؟ ۱۴ درصد همین ملت مجلس را خلق می کند ، از طرفی با تمام عدم آشنائی‌ای که بقول شما مردم نسبت به فرهنگ سیاسی و دمکراسی داشتند ، اگر جسارت و شهامت آن را داشتند که به خیابان‌ها بریزند ، قطعا در مقابل نظر آقای خمینی و بازی مجلس می ایستادند ، واقعیت آن است که تا چند سال بعد هم بنی صدر در بین مردم محبوبیت داشت ، برغم آن که حاکمیت برای تخریب او از هیچ اتهام و صحنه سازی‌ای سیاسی فروکش نکرده بود .۴ـ آقای یوسفی حال با این فرض شما شرایط را حلاجی می کنیم که واقعا، حداقل منظور شما از رای مثبت به عدم کفایت آقای بنی صدر باری سیاسی نداشته که البته با اعتقادی که به شخص شما دارم در صداقت تان دراین مورد تردیدی ندارم ، بلکه آن گونه که تشریح کرده اید ، در آن زمان به این نتیجه رسیده بودید که رئیس جمهور توانانی اداره کشور را ندارد و سوئی حضورش باعث تفرقه و تشدید اختلافات می شد ، پس با این شرایط بر کفایت او خط بطلانی کشیده می شود ، حال سوالم از شما این است ، در مملکتی که اعضای غالب شورای انقلابش حزب جمهوری و یا حزب الله و جناح موسوم به تندروها بود ، قوه قضائیه و مجلسش هم دردست آنها است ، به عبارت دیگر با احتساب رهبری که خود قدرت بلامنازعی بود از ۴ رکن جمهوری اسلامی تنها یکی از ارکان ان هم بیشتر به شکل تشریفاتی که عملی در دست جناح رئیس جمهور بود ، چطور می شد بحث از عدم درگیری و تعارض ننمود ، بویژه وقتی خود شما هم اذعان دارید که آنها در مقایسه با بنی صدر بسیار با نفوذ بودند، وانگهی باز خود شما هم تایید کرده اید که اصلا جناح رقیب بنی صدر و احزاب تندرو وابسته به آنها بواسطه شکست از بنی صدر در انتخابات درخشنده و استثنائی ریاست جمهوری ، منتظر فرصت ودر واقع به نظر من به دنبال انتقام از آقای بنی صدر بودند ، آنگاه در چنین شرایطی شما از دید مدیریتی چگونه می توانستید به بنی صدر مهر بی‌کفایتی بزنید ، به عبارت دیگر وقتی قدرت در دست او نبوده وکشمکش همواره وجود داشته ، یک رئیس جمهور یک ساله و کم تجربه در سطح اداره یک کشور چه کاری بیش ازآن می توانست بنماید ؟
در اثبات ادعای خود سخن مهندس بازرگان را نمونه آورده اید که در مخالفت با درخواست آقای خمینی ، برای ارائه پستی در دولت وی ، برای آقای بنی صدر، گفته بود که بنی صدر یک مدرسه را هم نمی تواند اداره کند ! صرف نظر از صحت و سقم این سخن مرحوم بازرگان یا نقل قول از ایشان ، سوالم این است آیا خود بازرگان با تمام بزرگواری و متانتش توانسته بود دوام بیاورد ؟! کمتر از ۹ ماه مدیریتی توام با شکنجه در دولت ، آقای بازرگان عطای نخست وزیری را برلقایش بخشید ، فراموش نکنید که مهندس بازرگان در زمانی ناکام از اداره مملکت دولت را ترک می کند که رقبای قدر آقای بنی صدر را هم نداشت اگرچه به قول خود ان مرحوم همیشه چوب لای چرخش می گذاشتند ، درست است که بهانه واقعی و نهائی بازرگان در کناره گیری از قدرت اعتراض به سبعیت و جهالت جمهوری اسلامی در اشغال سفارت آمریکا در ۱۳ آبان ۵۸ بود ، آنچه که آقای خمینی به نادرستی ولی با افتخار، انقلاب دوم نامید ! چیزی که یکی ازمحصولاتش اسارت ۳۰ ساله مهندس امیر انتظام سخنگوی مهندس بازرگان در اوین شد ، همو که دکتر ابراهیم یزدی در سال ۷۶ به حق او را ” ماندلای ایران ” نامید . ( بین سال‌های ۷۶ـ۷۳ جمهوری اسلامی و مسئولان اوین از زندان طولانی آقای عباس امیرانتظام به تنگ آمده بودند ، گاها به بهانه درمانی به او مرخصی می دادند ، درآن ایام فرصتی و افتخاری نصیبم شد که گاها در منزل‌شان خدمت مهندس برسم و از صلابت ایشان اندکی درس بگیرم ، نوروز ۷۶ بود روی تلویزیون کارت پستال دکتر یزدی را دیدم که به بهانه تبریک سال نو آقای انتظام رابا عنوان ماندلای ایران یاد کرده بود ! ) بهرحال بعدها مشخص شد که مهندس بازرگان هم درمقابل اداره مدرسه‌ای که در دست قدر ملاها باشد با تمام کفایت‌هایش کم می آورد !
ج ـ ماجرای جدال مجلس و بنی صدر

۱ـ درجای اذعان داشتید که : ” آقایان انواری و حجتی کرمانی در دو نوبت اعلام کردند که امام می گوید ، اینها در خفا کارشان را می کنند ولی بنی صدر در کوچه و بازار سر و صدا راه می اندازد ، بروید به او کمک کنید … ” انگاه ادامه می دهید : ” آن‌ها با ابزارهایی که داشتند تقریبا بی‌سر وصدا علیه بنی صدر اقدام می کردند و پروژه خود راپیش می بردند ، اما بنی صدر که هیچ حزب و ابزاری نداشت ، تلاش می کرد با ابزار سخنوری و افشاگری و جنجال بر رقیب چیره شود و البته چنین روشی با التهابی که در جامعه ایجاد می کرد و اختلافی که بین قوا پدید می آورد ، عملا به سود حریف و زیان بنی صدر تمام می شد … ”

حال بنظر شما چنانچه هر کسی دیگری به جای بنی صدر بود چه می توانست بکند ، این که جناح رقیب به قول شما یا تعبیر آقای خمینی، موذیانه عمل می کرد و بنی صدر برعکس صادقانه ، گناه آقای بنی صدر چه بود که نهایتا باید قربانی می شد و در رسمیت بخشیدن به آن جفای برزگ تاریخی ، پروژه‌ای به نام طرح عدم کفایت مطرح شود و شما هم نهایتا با علم به صداقت بنی صدر به ان رای بدهید !
۲ـ در جائی گفته اید : ” هر دو طرف ( البته بیشتر جناح تندرو و خط امامی ) نه تنها بنا را بر تفاهم و همکاری نگذاشته بودند بلکه به عکس تمام گفتارها و رفتارهای پیدا و پنهان‌شان در تعارض با دیگری بود و ظاهرا هر کدام جز به حذف رقیب نمی اندیشید … ”

با علم به اینکه بقول شما هم حتی ، بیشتر جناح تندرو و خط امامی بود که بنا را بر عدم تفاهم و اصولا تضاد گذاشته بود ، چرا در این دور باطل جدال ، بنی صدر باید حذف می شد ، آن هم نهایتا با نقشه از پیش برنامه ریزی شده طرح عدم کفایت !؟ بدیهی است که در سیاست همواره پیروز کسی است که قدرت با اوست نه آنکه جانب حق را دنبال می کند ، بنظر شما ابزار ظاهرا قانونی عدم کفایت در جهت حق کشی بود یا احقاق حق ؟ بدیهی است که در اینجا مرادم صرفا حق بنی صدر به عنوان یک شخص نبوده بلکه منظور رئیس یک نهاد کلیدی و مهم به نام ریاست جمهوری است ، به عبارت دیگر در جدال بین آن دو جناح این قدرت بود که به کسی حق می داد یا واقعا حق که قدرت می بخشید به کسی که باید بماند یابرود ؟ قصد ورود به مباحث انتزاعی و سفسطه بازی را ندارم ، اما معتقدم که حق آن بود که دست جناح رقیب از قدرت کوتاه تر می شد ، نه کسی که عملا قوایش در حال تحلیل بود محکوم می شد و متهم و نهایتا پیروز میدان تندروها و خط امامی‌ها واگرچه با رقیب یارای رزم وجود نداشت اما جفای به آن که قدرت محدودی در دفاع از خود داشت هم به هیچ رو روا و جایز نبود ، آن هم با نام بی‌کفایتی ، به نظرمی رسد آن چه که شما را قانع نمود تا به چیزی به نام عدم کفایت رای دهید دلیلی جز تحقق این استنتاج که آقای بنی صدر نمی توانست در ان شرایط قدرت کافی داشته باشد نبود ،اما این توانائی را از آغاز هم به رئیس جمهور نبخشیده بودند ، از اینرو شاید بهترین راه دست کم فرار و زیر باراین پروژه موذیانه نرفتن در مجلس علیه بنی صدر می بود ، آنچه که بهرحال معدودی از نمایندگان از جمله وابستگان به نهضت آزادی برغم عدم باور کامل و اختلاف نظر با آقای بنی صدر بدان متوسل شدند .
۳ ـ معتقدید که اول از طرفداران آقای بنی صدر بوده اید و به ایشان رای داده اید ، منتهی در اواسط خرداد ماه ، شما هم به این نتیجه نائل گشتید که چون آقای بنی صدر توانائی لازم را برای اداره کشور و اعمال مسئولیت‌ها ی قانونی خود ندارد و در عمل هم چنین چیزی ممکن نخواهد بود … ، بعد در ادامه اذعان داشته اید : ” حتی اگر الان هم به این نتیجه برسم که در آن زمان جدال بین استبداد و آزادی در جریان بود و آقای بنی صدر نماد مقاومت در برابر استبداد ، به صراحت از رای خود در آن زمان عدول کرده و اشتباه بودنش را اعلام خواهم کرد . ”

البته صرفنظر از اینکه از محققی چون شما عجیب به نظر می رسد که در عرض مدت کوتاهی دچار یک چرخش اساسی و نگرش دگردیسانه نسبت به یک پدیده شود ، آن هم در مورد رئیس جمهوری که از، آغاز تا فرجام برنامه‌ها و اهدافش را با صداقت و صراحت بقول خود همان آقای خمینی که ذکر کردید جار می زد و جنجال می کرد ، اما درمورد نماد ضد استبداد بودن ، این تنها مختص به آقای بنی صدر نبود که این گونه عمل کرد و به مخالفت با رشد یک استبداد تمام عیار قربانی قهر قدرت آقای خمینی شد ، نمونه هایی چون آیت الله لاهوتی همشهری با شهامت شما هم وجود داشت ، پسران آقای لاهوتی را هم یادمان نرفته که برغم نسبت خویشاوندی بسیار نزدیک با یک از رئوس هرم قدرت آقای رفسنجانی چگونه محو شدند ، سید حسین خمینی هم در خاطرمان است که چند آتشه ، حال به درست یا نادرست طرفدار آقای بنی صدر بود ، راستی جرم همه آنها که از صجنه روزگار حذف شدند چه بود ؟ ! دفاع از رئیس جمهور منتخب یا اعتراض به تمامیت خواهی حاکمیت ؟ شما زمانی به اصطلاح به بی‌ کفایتی آقای بنی صدر رای می دادید که همه این حوادث ذکر شده در حذف آن هایی را که قبل از رئیس جمهور حذف شده بودند ، به عینه تجربه کرده بودید ، بنابراین قصد ندارم که از آقای بنی صدر یک نماد ضد استبدادی بسازم و جناح رقیب را خوار نمایم ، اما بدون شک شخص بنی صدر با تمام ضعف‌ها وشاید بی‌کفایتی‌ای که مجلس آن را اثبات نمود (!) فردی بود در کنار آنانی که سر کرنش به ولایت فقیه فرود نیاوردند و تمام تلاش خویش را معطوف ان نمودند که رژیم استبدادی تقویت نشود ، اگرچه نهایتا آن گونه که می خواستند نشد ، نتیجه‌اش راهم دیدیم ، از سالی که ایشان عزل شد تا سال ۶۷در فاصله ۷ ساله هزاران نفر از جوانان که انقلاب بزرگترین آمال آنان بود به جوخه‌های اعدام سپرده شدند ، مسئول این اعدام‌ها در جمهوری اسلامی کیست ؟ شما هم به جرم عقیده آزاد داشتن به بند کشیده شدید و قربانی تیغ تکفیرگشتید ! یقین دارم که اگرمجلس ۶۰ و آن عدم کفایت کذائی و از پیش برنامه ریزی شده نبود ، همگان سرنوشت دیگری را در پیش رو می داشتیم که قطعا از آنچه هست ، بهتر می بود .
۴ ـ اما در مورد نزاع آقای بنی صدر با مجلس ، قطعا من هم با شما موافقم ، رئیس جمهور با مجلس مخالفت داشت چون ان را ساختگی می دانست ، با ان سر سازگاری نداشت چون پیشاپیش با خبر شده بود که با هماهنگی با آقای خمینی قرار شده بود ، مجلس را رقیب در دست بگیرد ، بنابراین نه تخلف که تقلب انتخاباتی اجتناب ناپذیر می نمود، بعد‌ها به همین دلیل هم بود که با آقای رجائی موافق نبود ، چون او را نماینده همان مجلس یا معتمد آقای خمینی می دانست و در نتیجه حس تحمیل شدن ازطرف جناح رقیب در تصدی پست نخست وزیری ، اما اختلاف آقای بنی صدر با مجلس صرفا به انتخابات مجلس بر نمی گشت ، بلکه تمامیت خواهی رقیب در مجلس و محدود نمودن اختیارات وی از سوی آن جناح و تخفیف منزلت نهاد ریاست جمهوری بود ، آن چه که شما در مصاحبه خود ذکر کردید که چون مجلسیان در اولین روز مجلس ( ظاهرا روز ۷ خرداد ۵۹ بود ) در لحظه ورود رئیس جمهور پیش پایش بر نخواستند ودر نتیجه آقای بنی صدر می گوید که مجلس مرا تخفیف نمود ، ریشه درسوابق قبلی داشت و اینکه در دومین جلسه آقای هاشمی برای حفظ احترام از نمایندگان خواهش کرد در لحظه ورود رئیس جمهور برخیزند ، بهرحال پیشینه و ذهنیت رئیس جمهور از مجلس آن بود که آن مجموعه با تقلب متولد شده است ، البته اگرچه شما هم بسان اکثر نمایندگان در آن زمان و حتی در حال حاضر مخالف پذیرش هر گونه تقلب در انتخابات مجلس اول هستید ، این در حالی است که بسیاری از شواهد ازآن حکایت می کند که متاسفانه درصد کثیری از نمایندگان با آرای واقعی به کرسی مجلس دست نیافته بودند ، با وجود تکراری بودن این بحث توجه شما را به چند نکته جلب می نمایم .

اولا : بنا به شواهد تاریخی از جمله مستنداتی که مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر کرده بود ، اعلام شد که به دلیل وخامت اوضاع در چندین شهر از جمله فیروزآباد ، هشترود ، چابهار و سنندج ، انتخابات مجلس در این شهرها به دور دوم کشیده شده ، با این وجود در دو مرحله از انتخابات فقط ۲۳۴ نفر در سراسر کشور وارد مجلس شدند ، در حالیکه مجلس با ۲۷۰ نماینده باید تکمیل می شد ، یکی از دلایل اصلی برگزارنشدن انتخابات در برخی شهر‌ها در دور اول ، اعتراضاتی بود که مردم نسبت به وقوع تخلفات وسیع انتخاباتی حس کرده بودند .

ثانیا : آقای بنی صدر در روز ۶ فروردین ۵۹ ( مندرجه در بسیاری از روزنامه‌ها از جمله اطلاعات همان تاریخ ) صراحتا اعلام می کند که ” زیر بار مجلس تقلبی نخواهم رفت و در هرجاکه انتخابات نادرست انجام گرفته ، آراء باطل خواهد شد . ”

بنابراین شخص رئیس جمهور از همان ابتدا شروع به ایستادگی و افشاگری کرد و دقیقا بنا به پیگیری‌های ایشان بود که مجبور شدند کمیسیون ۷ نفره برای بررسی تخلفات یا تقلبات ازطرف شورای انقلاب تشکیل دهند ، این کمیسیون تا زمان انحلال خود ، رسما اعلام کرده بود که از ۱۴۸ حوزه انتخابیه شکایاتی واصل شده و نهایتا برای ۲۴ حوزه ازجمله تهران حکم به تقلب اساسی و ابطال داده بود !
سرانجام با دخالت آقایان بهشتی و رفسنجانی که ازبانفوذ‌ترین اعضای شورای انقلاب بودند چون اکثریت را در ان شورا در دست داشتند ، تصویب شد که کمیسیون انتخاباتی به کار خود پایان دهد و بلافاصله هیئت مربوطه هم استعفا داد ، با انحلال این کمیسیون آقای میرسلیم معاون سیاسی وزارت کشور که او هم از جناح مخالف بنی صدر بود ، اعلام کرد که پس از این ، نتایج تخلفات انتخاباتی را نه دفتر ریاست جمهوری که مستقیما شورای انقلاب اعلام خواهد کرد ، مشخص بود که با این حرکت قصد آن را داشتند که دست رئیس جمهوررا دراین مورد ببندند که در واقع همین طور هم شد .
اما موضوع مذبوحانه ، تخلف بزرگ حزب جمهوری دوروز قبل از انتخابات بود ، وقتی در روز ۲۲ اسفند ۵۸ مبادرت به پخش اعلامیه هایی د رتمام شهرها بین مردم می نماید که با آن درصدد معرفی ائتلاف بزرگ می گردد ، نوشته‌ای که ادعا می کرد ، حزب جمهوری ، جامعه روحانیت مبارز تهران ، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و گروه‌های موتلفه با هم ائتلاف کرده و با این ادعا که آقای خمینی هم در تایید ان لیست ۱۳۰ نفره آن را امضاء کرده است ، روحانیت مبارز تهران به محض اطلاع از ان حرکت به تکذیب آن می پردازد و درهمان شب نامه‌ای را به ریاست جمهوری ارسال می نماید برای جمع آوری آن سند دروغین ، به این ترتیب حرکت زیرزمینی حزب جمهوری یک رسوائی بزرگ برای آن به ارمغان می آورد.
بنابراین در مورد این سخن و استفهام آقای اشکوری که چرا بنی صدر بعد از ۳۲ سال سکوت روبه افشاگری می آورد پاسخی بیش از این نمی توان ارائه نمود ، چون بدرستی مشت نمونه خروار است ، اما اینکه چرا آقای رئیس جمهور در برابر همان مجلسی که معتقد به تقلبی بودن آن است سوگند یاد می کند ، پاسخ مشخص است ، آقای بنی صدر با تمام اعتراضات انجام شده به این نتیجه رسیده بود که با روش قبلی و اعتراض مستقیم نمی تواند کاری بکند ، بنابراین دنبال فرصتی بود تا از موقعیت تحکیم شده خود به عنوان رئیس جمهور استفاده کند ، از طرفی اوضاع کشور به حد کافی متشنج بود که رئیس جمهور نیاز به تشدید آن و ایجاد تفرقه ببیند ! اگرچه برای آقای رئیس جمهور هرگز موقعیتی برای تامین هدف مربوطه فراهم نشد و سرانجام جناح رقیب به آرزوی خود که از پادرآوردن او به شکل ظاهرا قانونی با توسل به طرح عدم کفایت بود ، رسید .
البته در پایان لازم به ذکر چند نکته است ، یکی این که با تحلیل‌های انجام شده در نوشته حاضر قصد آن را نداشتم که به تمام کارهای آقای بنی صدر در زمان ریاست جمهوری امتیاز بدهم ، بدون شک ایشان هم دچار خبط و خطا هایی شده بودند اما بدون شائبه غرض ورزی یا قدرت طلبانه .
دوم آنکه آقای اشکوری هم نه غرضی با ایشان در آن زمان داشته اند و نه دشمنی‌ای در زمان حال ، بلکه با شناختی که از وی دارم صرفا نظر خود را ابراز می کند اگرچه با مباحث مطروحه حاوی یک منطق قوی و بی‌شائبه شبهه نیست !
بالاخره سوم اینکه دامن زدن به این قبیل مسائل و اینکه هر کس طرف مقابل خود را در مواضع تاریخی‌اش متهم کند ، اکنون دردی را دوا نخواهد کرد ، اما بدیهی است که اگر طرفین بحث یعنی آقایان بنی صدر و اشکوری ، همانطوری که پیش از این نیزازطرف آقای محمود دلخواسته دوست عزیزمان و از هواداران جدی آقای بنی صدر پیشنهاد شده ، میزگردی برای پرداختن به بحث هایی را تشکیل دهند ، می تواند بسیار مفید و روشنگر بسیاری از حقایق تاریخی باشد و از سوئی تکلیف نسل بعداز انقلاب را در مواجهه با تنش‌های سیاسی فردا مشخص خواهد کرد .
وسر انجام اینکه ازجریده انقلاب اسلامی و شخص آقای بنی صدر و دوستان ایشان هم استدعا می کنم که همانطوریکه آقای یوسفی اشکوری مقالات و متن کامل نوشته‌های مملو از نقد آنان را در سایت شخصی خود منعکس کرده که البته کار زیبائی است ، آن دوستان هم تنها به درج پاسخ هایا نظرات خود اهتمام نورزند ، بلکه بویژه با احترام به رسالت اولیه انقلاب اسلامی که تسری روشنگری از طریق گوش دادن به همه اقوال و گزینش بهترین آن هاست آن چنان که در آیه سر تیتر آن جریده محترم آمده ، به تنویرافکار عمومی بپردازند ، نباید فراموش کرد که سانسور با هر توجیهی چیزی جز خودش نیست ! نکته اخیر را از این باب مطرح کردم که متاسفانه در جراید مربوط به جناح آقای دکتر بنی صدر شاهد انعکاس نظرات آقای اشکوری نبوده‌ام در حالیکه آقای یوسفی تاکنون همه پاسخ‌ها و اعتراضات مکتوب آنان را منعکس نموده است .
هم چنین از دوست عزیزم آقای اشکوری طلب پوزش بسیار دارم که با تمام احترامی که برای شخص وی و دوستی پر سابقه مان قائل هستم ، به نقد نظرات وی ناگزیرگشتم .
از جریده محترم جرس هم سپاسگزارم که بابی برای این گفتگوی تاریخی باز نمود .

فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید             شرمنده رهروئی که عمل بر مجاز کرد .

نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.

 
ارسال به :

inShare

نظرات
 
ارسال نظر